انيس هر نفسم آه انتظار تو نيست
بميرد اين دل غافل كه بيقرار تو نيست
خزان بي تو به خود بسكه عادتم داده
نگاه منفعلم در پي بهار تو نيست
محمدعلي بياباني
بي درد ما! كه از غم تو راست قامتيم
با اينكه سرشكسته ي سنگ ملامتيم
دور از ملال نيست هرآنكس كه عاشق است
اين رسم عشق نيست كه بي تو سلامتيم
از دو چشمت نگاه میخواهیم
در نگاهت پناه میخواهیم
خانهای در محلهٔ خورشید
کوچهای رو به ماه میخواهیم
دوباره از مي اين ماه اشك مي نوشم
به اذن صاحب عزايم سياه مي پوشم
دوباره نيستي و باز بار اين غم را
نگاه لطف تو انداخت بر سر دوشم
دوباره اشك غم از گونه ام سرازير است
امام حيِّ من! احياي بي تو دلگير است
دوباره ليله ي قدر آمد و گمان دارم
مقدر است نيايي؛ فراق تقدير است
غمت برای دل مبتلای من کافیست
رسد همین که به گوشت صدای من کافیست
دوباره لیلهٔ قدر آمده گل نرگس
بپیچد عطرت اگر در هوای من کافیست
آسمان می خواهم و حس خوش پرواز را
بال و پر می خواهم و دستی کبوترساز را
همسفر میخواهم و یک فرصت آغاز را
تا خدای نیمه این ماه راهی باز را
بالاتر از بالایی و بالانشینی
هر چند با ما خاکیان روی زمینی
شایسته وصف زبان کردگاری
نه درخور توصیف های اینچنینی
مومنون آیه های قرآنند
گاه مقداد و گاه سلمانند
چه عرب چه عجم مسلمانند
همه فرزندهای بارانند
دلم می خواست امشب اشک چشمم را خبر می کرد
دلم می خواست دستم خاک عالم را به سر می کرد
دلم میخواست پایم امشب از ماندن حذر می کرد
به قبرستان دلگیر ابوطالب گذر می کرد
تو بیقراری و من نیز بیقرارترینم
که من غریب ترین مرد در تمام زمینم
کشیده است از آن سو مدینه تیغ به رویم
نشسته است از این سو فراق تو به کمینم
مبین ز فاطمیه شورشی در عالم نیست
به روضه راه ندارد دلی که محرم نیست
اگر مصائب زهرا نبود می گفتم
غمی عظیم تر از ماتم محرّم نیست