قبول کن تو مرا تا که مستجاب شوم
دوباره گریه کنِ مادرت حساب شوم
مرا خرابِ خودت کن، خرابِ غیر نکن
ز محضرت بروم هر کجا، خراب شوم
قبول کن تو مرا تا که مستجاب شوم
دوباره گریه کنِ مادرت حساب شوم
مرا خرابِ خودت کن، خرابِ غیر نکن
ز محضرت بروم هر کجا، خراب شوم
رزق حلالِ فاطمی از آسمان نخورد
هر کس که غصه ی غمِ صاحب زمان نخورد
با بدترین گناه، تفاوت نمی کند
آن طاعتی که مُهر ولی پایِ آن نخورد
چه شد که مجتبی دگر به جز غم و فغان نداشت؟!
چه دیده بود در گذر، تحمل بیان نداشت؟!
چه حالتی است؟! آسمان چرا به خاک می کشد؟!
رشیده ی علی که قد و قامتی کمان نداشت!
فاطمه، سر منشأ اذکارِ اهل بیتی است
روضه هایش رحمت سرشارِ اهل بیتی است
آن قدر نامش بها دارد میان شاعران
نام زهرا، زینتِ اشعار اهل بیتی است
در لجن زار معاصی، از بها افتاده ایم
دور از مولای خود در تنگنا افتاده ایم
راه را گم کرده و بیراهه دائم می رویم
در غل و زنجیرِ اوهام خطا افتاده ایم
قسم به جلوه ی ایمان و عصمت زهرا
بیا که شاد شود قلب حضرت زهرا
گناهکاری ما را ببخش آقا جان
به حرمت نظر لطف و رحمت زهرا
قبول کن تو مرا تا که مستجاب شوم
دوباره گریه کنِ مادرت حساب شوم
مرا خرابِ خودت کن، خرابِ غیر نکن
ز محضرت بروم هر کجا، خراب شوم
با ضرب پا افتاد گل، گلزار خونی شد
در بی هوا پرتاب شد، دیوار خونی شد
خیلی نمی دانم چه پیش آمد ولی ناگاه
گل غرقِ خون شد، تیزیِ مسمار خونی شد
بر شعله ی جگر، نم باران می آورند
باران نبود، دیده ی گریان می آورند
با هلهله کنار حرم دف نمی زنند
در پیش محتضر به خدا کف نمی زنند
” دل شکسته” مرا صدا کنید، کافی است
نظر بر این سرای بی بها کنید، کافی است
قبول… لایقِ زیارت شما نبوده ام
فقط کمی برای من دعا کنید کافی است
از غم دوری ات ای یوسف دل، محزونم
چه کنم با غم و با غصه ی روز افزونم؟!
بسته شد روزنه ی نور به رویم کم کم
زیر بار گنه و معصیتم، مدفونم
سلام بر بدن زخمی ات پرستویم
توان نمانده دگر در میان زانویم
خودم تمام تنت را به اشک می شویم
ازین به بعد غمم را به چاه می گویم