محمد حسن بیاتلو

لقبت هم کریم

حسنی هستی و کرم داری
خوشبحالت که تو حرم داری
چه قدر عزت و حشم داری
نکند از درت برم داری!

جگرت را سوزاند

آتش زهر تمام جگرت را سوزاند
نا نداری و عطش چشم ترت را سوزاند

کاسه ی آب ز دستت به زمین می افتد
تشنگی شعله شد و بال و پرت را سوزاند

برگشتم از سفر

دارد نسیم می وزد این بوی کربلاست
چشم و دلم در آرزوی روی کربلاست

برگشتم از سفر؛سفر رنج و داغ ودرد
پر شد تمام سینه ام از ناله های سرد

شعر اربعین

کرمت ذاتیه الحق میتونی
یه گدا رو یک شبه آقا کنی
محاله شما بهم بگی برو
محاله که دستامو رها کنی

بر سر تو سنگ میزنند

از پشت بام بر سر تو سنگ میزنند
عمدا به پیش خواهر تو سنگ میزنند

قرآن نخوان که گوش به قرآن نمیدهند
این ها همه به باور تو سنگ میزنند

بزم عزای روضه

میخرم برجان خود درد و بلای روضه را
میکشم برصورتم دست شفای روضه را

پیش تو آخر سیاهی روسپیدم میکند
دوست دارم پرچم بزم عزای روضه را

همسفر روی نیزه

چقدر همسفر روی نیزه دشوار است
میان حلقه ی نا محرمان سفر کردن

اسیرِخنده ی یک مشت بی حیا شب و روز
به زیرِ نیزه ی تو سر به زیر , سر کردن

رگ های سرخ حنجرت

باید که از نیزه سرت را پس بگیرم
رگ های سرخ حنجرت را پس بگیرم

آه ای سلیمان زمانه سعیم این است
از ساربان انگشترت را پس بگیرم

شاگرد رزم علمدار

وقتی کسی ز جان خودش دست میکشد
از هستی و جهان خودش دست میکشد

وقتی که آفتاب دلش می کند غروب
از ماه آسمان خودش دست میکشد

بزم عزا

میخرم برجان خود درد و بلای روضه را
میکشم برصورتم دست شفای روضه را

پیش تو آخر سیاهی روسپیدم میکند
دوست دارم پرچم بزم عزای روضه را

سوختگان غمت

کسی که از تو و از داغ تو خبر دارد
همیشه در غم تو دیدگان تر دارد

دلی که سوخت برایت خدا بهایش داد
خدا به سوختگان غمت نظر دارد

مجلس روضه

پای هرروضه ی تو گریه نمودن زیباست
از گدایان سر کوی تو بودن زیباست

جز در خانه ی تو هیچ کجا بهتر نیست
نوکر هیچ کسی جز تو نبودن زیباست

دکمه بازگشت به بالا