محمد مهدی عبدالهی

میان ازدحام

 

نه انگشتی,نه انگشتر,حسینم آن سرت کو

نه مشکی,نه علَم,پس پیکر آب آورت کو

غروب است و کبود است و تماماً آتش و دود

میان ازدحام وحشیان, آن دخترت کو

محمدمهدی عبدالهی

 

مناجات علمدار

 

مرا شیر محبّت داده مادر

بلا گردان عترت زاده مادر

ز طفلی, من شدم خاک در تو

دو دستم را به دستت ,داده مادر

اربعین

زینب از راه آمده, برخیز و بین

آسمان قلب زهرا, شد حزین

ای سحرخیزِ به روی نیزه ها

اندکی قرآن بخوان, شد اربعین

جمعه ی وصال

 

غرق غمم و قرار جانم مهدیست

دل خسته ام و تاب  و توانم مهدیست

هر جمعه رسد به چشم گریان گویم

من بنده و صاحب الزمانم مهدیست

باز جمعه

باز جمعه, قصه تکراری هجران یار

باز ندبه, شیعیان و ناله های بی قرار

کاش مولا,صفحه هجران به آخر میرسید

کاش جمعه,می شنیدم بوی مولای بهار

محمدمهدی عبدالهی

بوی شهادت

 

سجاده تو رنگ عبادت دارد

سرچشمه ز انوار ولایت دارد

محراب کند لحظه شماری به رهت

چون هر قدمت بوی شهادت دارد

 محمد مهدی عبدالهی

 

معنای فراق

معنای فراق را دگر فهمیدم

با دست خودم سنگ لحد را چیدم

شب غسل نمودم بدنت را اما

یک عمر سرت هرآنچه آمد دیدم

دلتنگ فرج

خوشا به حال گدایی که منتظر باشد

خوشا به سوز و دعایی که مستمر باشد

به جمعه های فراقی که می رسند از راه

خوشا به حال دو چشمی که دیده تر باشد

دو بیت تا ظهور …

از نفس خودم که باز هجرت کردم

در واژه انتظار دقت کردم

دیدم که گناه شد , حجاب من و او

در عصر ظهور , بس که غفلت کردم

دکمه بازگشت به بالا