شعر اربعین

اربعین

زینب از راه آمده, برخیز و بین

آسمان قلب زهرا, شد حزین

ای سحرخیزِ به روی نیزه ها

اندکی قرآن بخوان, شد اربعین

 بعدِ آن عصر پریشان آمدم

بعدِ آن شام غریبان آمدم

تو شدی شیب الخضیب و سر جدا

بعدِ یک چلّه, هراسان آمدم

 

………………………………

 این چهل روز , از طلوع آن سرت

شد غروب, خورشید عمر همسرت

دائماً میکرد نجوا با دلش

ای حسین جان, خوش به حال اصغرت

 

………………………………

 گرچه عطشان و حرم در زمزمه

در حرم پیچیده, بوی فاطمه

شهر شام و آن جسارت ها, امان

آن سرت افتاد, بین همهمه

………………………………

  دسته سینه زنی ,آماده است

سوی قبر تو, به راه افتاده است

جای یک طفل سه ساله, خالی است

شام مانده,از غمت جان داده است

 

محمدمهدی عبدالهی

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا