نشسته ام بنویسم محرمت را باز
هزار نکته ی ناگفته از غمت را باز
خدا کند که امانم دهی و باز کنم
برای خیمه زدن بند پرچمت را باز
نشسته ام بنویسم محرمت را باز
هزار نکته ی ناگفته از غمت را باز
خدا کند که امانم دهی و باز کنم
برای خیمه زدن بند پرچمت را باز
با گریه رسیدم, سپری افزودند
بر دامن مادر پسری افزودند
در باطن هر “جشن تولد” , “شُکری” است
یک سال به عمر نوکری افزودند
محمد کاظمی نیا
یل یکّه ی بی مَثَل مرتضی
مرا بنده کرد از ازل مرتضی
غلام علی هستم و نوکرِ
علی بن موسی الرضا المرتضی
محمد کاظمی نیا
با اخم, رؤیای مرا پر پر نگردان
کار مرا با این گنه,یکسر نگردان
من را اسیر درگه دیگر نگردان
پس التماست میکنم,رو بر نگردان
یاد حرمت که نیست, در دل غوغاست
در سینه ی ما صحن و سرایت برپاست
ای شیر جمل! , قبر تو ویران شد چون
“تخریب” همیشه عادت ترسو هاست
شاعر : محمـد کاظـمـی نـیا
قبل از ابراز نداری برسد لطف شما
تاجری هیچ ندیدم به غنا مثل گدا
خاک پای تو شدن آخر معراج من است
قُربم آن است شوم وصله ی نعلین شما
سرّ کلیم بودن موســـــی اطاعـت است
“عاشق” همیشــــه طور نشین عبادت است
مانوس تیـــــــرگی شب اند اهــــل نافله
ظلمت برای چشم سحر خیز عادت است
بی مُهر عشق,”نام”به دردی نمی خورد
بی نوکری مقام به دردی نمیخورد
از برکت مِی است جنون,چون شراب نیست
لب دوختن به جام, به دردینمی خورد
لاف در چنته نداریم؛ گدایی بلدیم
هنر وصل نداریم؛جدایی بلدیم
دیر و خانقاه کدام است, کرم خانه که هست؟
بهتر از سفره ی تو بزم خدایی بلدیم؟