بین بستر در اوج تنهایی
بی صدا مانده شیونش انگار
با لبی تشنه از جفای زهر
لرزه افتاده در تنش انگار
مسعود اکثیری
افتاده ام به کنج همین حجره ی غریب
درگیر پای کوبی زنهای نانجیب
پا می کشم به خاک و جوابی نمی رسد
با آب آب گفتنم آبی نمی رسد
آسمان در حریمتان زیباست
عطر خوب شمیمتان زیباست
حالم از این همه کرم خوب است
هر که می آید این حرم خوب است
فاطمه بین در و دیوار خانه گیر کرد
اتفاق ناگواری که علی را پیر کرد
مسعود اکثیری
علی به شیون تو گریه می کند بانو
برای رفتن تو گریه می کند بانو
سه ماهه این همه لاغر شدی بمیرم که
لباس بر تن تو گریه می کند بانو
هنگام گریه های جگرسوز هر شبت
بنگر که صورت حسنت سرخ می شود
با زخم سینه ی تو و با سرفه های تو
پیراهن سفید تنت سرخ می شود
مسعود اکثیری
صیدی که زیر پای چهل نانجیب رفت
باید که استخوان تنش جا به جا شود
با زور دست دختر خود هم تکان نخورد
دیگر کمر نمانده برایش که پا شود
مسعود اکثیری
دادم دلی به دست تو آقای دلنشین
شاید دلی شکسته شود با تو همنشین
نام مرا ببر به قنوت نماز وتر
هر شب میان نافله حال مرا ببین
امشب شب میلاد آن نور خدایی است
کار تمامی جهان امشب گدایی است
حالا اگر بیگانه هم هستی بیا توُ
این خانه از اول سرای آشنایی است