باز هم رحمت تو جاری شد
چشم خشکیدهام بهاری شد
در میخانهات گشوده شد و
باز هم وقت سفرهداری شد
با همه ذلتی که دارم من
میهمان تو سفره دارم من
باز هم رحمت تو جاری شد
چشم خشکیدهام بهاری شد
در میخانهات گشوده شد و
باز هم وقت سفرهداری شد
با همه ذلتی که دارم من
میهمان تو سفره دارم من
به کورهراهم و چشمان سر به راه ندارم
چراغ راه، در این جادهی سیاه ندارم
ببین خراب شده هر پلی که پشت سرم بود !
پناه آخر من شو؛ پناهگاه ندارم
وَاسْمَعْ دعایی با تو در دل حرفها مانده
وَاسْمَعْ ندایی که صدایم بی صدا مانده
اَقْبِل به من حالا که اقبالی برایم نیست
در حنجرم وقتی که بغض ربنا مانده