یاد دارم مدینه روزی که
“دسته گل نه , طناب آوردند”*
جای خوبی و زحمت بابا
با بدی ها جواب آوردند
یاد دارم مدینه روزی که
“دسته گل نه , طناب آوردند”*
جای خوبی و زحمت بابا
با بدی ها جواب آوردند
تا کنم حرف عشق را اغاز
بسم ربالرضا دهم اواز
برحریر خیال می پیچد
رشتهفکر عاشقان با ناز
روزگاری بقیع صحنی داشت
روی هر قبر گنبدی بر پا
محفل انس شیعیان علی
حلقه نشر اعتقاد و دعا
با علیبودن شرف هست و یقین
بی علیبودن نباشد کار دین
ای جماعتعشق من عشق علی است
قلب وروحم با نگاهش منجلی است
شیعه تنها مدد از حضرت حیدر گیرد
از دل خاک چو “حجر بن علی” پر گیرد
در دفاع از حرم دختر مولا حتی
او کفن پاره کند زندگی از سر گیرد
شاعر : مهدی انصاری