امام کل گنبدهاست گر تَحْتُ الْحَنَک دارد
که در پشت سرش معصومه فوجی از مَلَک دارد
جهان را می کند روشن ولی با نور این گنبد
یقین دارم به نور افشانی اش خورشید شَک دارد
امام کل گنبدهاست گر تَحْتُ الْحَنَک دارد
که در پشت سرش معصومه فوجی از مَلَک دارد
جهان را می کند روشن ولی با نور این گنبد
یقین دارم به نور افشانی اش خورشید شَک دارد
به روی بال ملائک سوار می آید
برای آمدنِ آن سوار،می آید
بگو به لب که برای گرفتن حاجت
چقدر یا حسن امشب به کار می آید
و التماس به ابعاد طول و عرض کند
که تو اجازه دهی یک دو جمله عرض کند
به غیر خیره شدن توی چشم سبز ضریح
به هرچه بنگرد اینجا نگاه هرز کند
پیراهن سیاه بر این غم ادامه داد
در ختم فاطمیه به ماتم ادامه داد
پیراهن سیاه،سیاهِ سکینه شد
در فاطمیه هم به محرم ادامه داد
راوی کرب و بلا دارد روایت می کند
از جدایی سر و تن ها حکایت می کند
شد سکینه معنی اش آرامش قلب حسین
بشنو از دریا زمانی که شکایت می کند
نمی جنگید تا اینکه بجنگد شیر ما در جنگ
که با شمشیر خود می داد دشمن را شفا در جنگ
سه تا شمشیرِ می کرد استفاده حیدر کرار
هم از ابرو و هم از ذوالفقار خود جدا در جنگ
به استقبال زلفت می رود باد صبا هر صبح
نفس می گیرد از خاک کف پایت هوا هر صبح
برای دیدن آثار باقی مانده ات خورشید؛
ز مشرق می زند با نورهایش دست و پا هرصبح
چون درخت پسته که در خاک رفسنجان طلاست
در نجف وقتی بنوشی چایی گیلان طلاست
گرچه درجام طلا،دور ازتو خواهد شد نجس
برضریح تو ولی انگور آویزان طلاست
دست در دست تو دادیم و جهان شکل گرفت
حرکت کرد زمین بعد زمان شکل گرفت
مُژه ات تیر کجی بود و برای پرتاب
چونکه ابروی تو خم گشت کمان شکل گرفت
تمام زاویه ها را کشیده ای قائم
آهای سرو قدِ سرترین٬سرت سالم
غزال “اُم ولد” نور چشم های جواد
پدر بزرگ شب قدر حضرت قائم
گنبدت مال خودت من فکر راهی دیگرم
فکر دستی مهربان و سرپناهی دیگرم
گندم صحن تو را خوردم که در فکر حرم
مثل آدم دم به دم درگیر آهی دیگرم
تهی رسید از این جام و لب به لب برگشت
رئوف خواست بدهکار با طلب برگشت
برای عرض ارادت چو نوکری خورشید
چقدر صبح به سوی تو رفت و شب برگشت