میثم مومنی نژاد

یا اهل بیت النبوه

من شهر قم را جمکران را دوست دارم
این آسمان این کهکشان را دوست دارم

من کم زیارت میروم اما فراوان
آن گنبد و آن آستان را دوست دارم

العجل

مسیر مه که برون از محاق می افتد
تلاطمی به دل نه رواق می افتد

به شوق ماه رخ او هماره خیره به ماه
ز چشم شب ، گهر اشتیاق می افتد

خوشا آنانکه بر سر سایبان از پرچمی دارند
به گرمای بیابان هم بهشت خرمی دارند

کسانی که به دنبال خدای خویش میگردند
مگر غیر از تماشای علی دیگر غمی دارند

خنجر گران

مثل یک خنجر گران به گلو
داغش آورده است جان به گلو

کنج زندان چه می کند خورشید
بند بر پا و ریسمان به گلو

طلوع بهار

امشب میان گریه و لبخند خود گمم
سرشار از طلوع بهار تبسمم

دریایم و طپیده به لبهام نبض موج

تا آسمان رسیده شعور تلاطمم

کبوتر من دست و پا مزن

پیش نگاه مضطر من دست و پا مزن
در موج خون ، کبوتر من دست و پا مزن

ای قد کشیده زیر سم اسب ، داغ تو
تیغی است روی حنجر من دست و پا مزن

مادر کوثر

سلام جز به مهر تو جانی به تن نداشت

عصمت به غیر نام خدیجه سخن نداشت

آن سالهای سخت اگر با نبی نبود

گوییی سپاه دین علی بت شکن نداشت

یا ام المومنین

تو آن زنی که فلک آستان تو بوسید

حجاب و عصمت و تقوی به دور تو گردید

تو آن زنی که خداوند انتخابت کرد

فروغ مهر پیمبر به خانه ات تابید

نور ماه

تو نور ماه خدایی سلام ماه خدا
دلیل روشن بخشش به بارگاه خدا

طلوع ماه خدا را تو مطلع الفجری
شب سیاه مرا بشکن ای پگاه خدا

وقت سحر

شده وقت سحر از غصه نجاتم بدهید
ز آتش هجر جهانسوز براتم بدهید

خضر از لعل لبی یافت حیات ابدی
تا نمردم نفسی آب حیاتم بدهید

منجی عالم

جلوه گر گشته ، نام پیغمبر
طاق کسری شکست بار دگر
از زمین میرسد به غیب خبر
که خدا دیده شد به چشم بشر

شکسته ساقه ی او

دخیل بسته فلک بر ضریح زنجیرش
نماز گریه کند با نوای تکبیرش

شکسته ساقه ی او آیه ای مقطعه بود
که هیچ سوره نیاورد ، تاب تفسیرش

دکمه بازگشت به بالا