وحید دکامین

دل کندن ازاین روضهء هرشب سخت است

دل کندن ازاین روضهء هرشب سخت است
کم بردن نامت به روی لب سخت است
غم گر بشود به دل لبالب سخت است
بی تاب تو,گر بمیرد از تب سخت است

از غم اینکه مرا تا کربلایش راه نیست

از غم اینکه مرا تا کربلایش راه نیست
شرح هجران در مجال یک غزل, کوتاه نیست

قطره قطره می چکد از چشم من باران اشک
کاروان ها راهی اند و بر لبم جز آه نیست

وقتی بنای خلقت دل را گذاشتند

وقتی بنای خلقت دل را گذاشتند
آن را به عشق روی تو شیدا گذاشتند

هر دل که مایل قَدِ سرو تو دلبر است
بهرش کنار, جنّت اعلیٰ گذاشتند

دیدم به خواب شمع خرابه شدی پدر

دیدم به خواب شمع خرابه شدی پدر
گفتم: چگونه بی تو شبم را سحر بُوَد ؟
گفتی:قرار آخر من با تو امشب است؛
بابا برای وصل تو, چشمم به در بُوَد

گر به شأنت واژه ها دارد روایت میشود

گر به شأنت واژه ها دارد روایت میشود
فیضِ شعر از جانب لطفت عنایت میشود

یک زمان از گریه آسایش ندارد چشم من
تا شنیدم اشک های من دوایت میشود

هرزمان از غیب برگوش درون

هرزمان از غیب برگوش درون
آیدم بانگ الیهِ الرّاجِعونْ

سیر تا عرش خدا,گر بایدت
اقتدا بر شاه بی سر بایدت

تو یادگار حسینی که کربلا دیدی

تو یادگار حسینی که کربلا دیدی
شبیه عمّه ی مظلومه ات بلا دیدی
“سری به نیزه بلند است”را شما دیدی
و غارت حرم و خیمه گاه را دیدی

سرِ خورشید و عرش بالا هم

با مدد از کرامت زینب

کنم آغاز حکایت زینب

سرِ خورشید و عرش بالا هم
بر زمین ارادت زینب

بیرون دویدم تا ز خیمه, گریه کردم

بیرون دویدم من ز خیمه, گریه کردم
رأس تو را دیدم به نیزه, گریه کردم

دنبال طفلان حرم تنها دویدم
بعدِ تو یک روز خوش از دنیا ندیدم

مُحرم آمد و در سینه,خیمهْ غم زده است

مُحرم آمد و در سینه,خیمهْ غم زده است
دوباره فصل جنون مرا رقم زده است

دوباره هر شب من رنگ کربلا دارد
وَ غم به گنبد قلبِ غمین عَلَم زده است

تا مرا دست توسل سوی دامان نرسد

تا مرا دست توسل سوی دامان نرسد
کار و بار دل غمدیده به سامان نرسد

بارش اشک ز چشمان تَرَم دائمی است
تا بدان لحظه که این دیده به ایوان نرسد

میکشد پر دلم برای بقیع

میکشد پر دلم برای بقیع
همه جان و تنم فدای بقیع

چشمم افتاد سمت تقویم و
هشت شوال و کربلای بقیع

دکمه بازگشت به بالا