وحید عظیم پور

آه

آه یک واژه‌ی پر از درد است
که به دنبال ناله می‌آید
گاه روی زبان مردی پیر
گاه از یک سه ساله می‌آید

مانند شمع بر سر جسمت گداختم

مانند شمع بر سر جسمت گداختم
این جنگ برده بر سپه خویش باختم

بر یک سری فرار از اینجا چه راحت است
تو جان سپرده ای و علی پر جراحت است

دارد تمام میشود

دارد تمام میشود این فصل دلبری
ای یار از قصور من ای کاش بگذری

مهمان بی حیای خودت را حلال کن
حالا که سفره جمع شد این شام آخری

ماه دلبری

دارد تمام میشود این ماه دلبری
ای یار از قصور من ای کاش بگذری

مهمان بی حیای خودت را حلال کن
حالا که سفره جمع شد این شام آخری

به عشق علی(ع)

پدرم آدم شریفی بود
یا علی از لبش نمی افتاد
چون که تاب و تب علی را داشت
هیچ موقع تبش نمی افتاد

علی ولی خدا

علی جمال خدا و جلال زهرا بود
علی ولی خدا بود و وال زهرا بود

علی نفس نفس زندگی فاطمه بود
علی برای پریدن دو بال زهرا بود

اللهی و ربی

بخشیدن گناهم یک بغض یک نفس بود
دلرحم بود یارم ، یک قطره اشک بس بود

این نفس مثل بختک من را رها نمیکرد
من پر کشیده بودم دنیا پر از قفس بود

عطش طفل حسین(ع)

دل تاریک کجا جلوه‌ی مهتاب کجا
رعیت سفله کجا منت ارباب کجا

هدف از هم سخنی با تو توسل به تو بود
ورنه این سنگ کجا گوهر نایاب کجا

خدای من

یار اگر کار مرا امروز و فردا میکند
دانه دانه دارد از کارم گره وا میکند

من خود اسباب عقب افتادن کار خود ام
من خرابش میکنم او هم مدارا میکند

من بی خبرم از تو

من بی خبرم از تو و تو با خبر از من
سوزانده همین بی خبری ها جگر از من

یک عمر گذشتی و به آغوش کشیدی
این مرتبه هم رحم کن و در گذر از من

سه ساله ارباب

فلک زیر کانون گرم نگاهت
و خورشید پوشیه‌ی روی ماهت
حیا می‌تراود ز چادر سیاهت
علم سایبانت قمر تکیه گاهت

انتظار ظهور

صدای چک‌چک باران به شیشه های فراق
ترق ترق به تن کوه تیشه های فراق

درخت پرثمر چشم انتظار ظهور
به زیر پاش دویدند ریشه های فراق

دکمه بازگشت به بالا