وحید عظیم پور

شب سرد خرابه

شب سرد خرابه آمد اما «سر» نمی‌آید
شده با سر بیا که بغض‌هایم سر نمی‌آید

به من گفتند با زور کتک بابا نگو‌ اینقدر
ولی از دختران ، بابا نگفتن بر نمی‌آید

کاروان با وقار

کاروان با وقار وارد شد
یار پیش نگار وارد شد

آینه با تمام آینه ها
بین گرد و غبار وارد شد

حسین جانم

مثل قنوت وتری
که بانگ ربنا را
تنها نمی‌گذارد
یا مثل آن کریمی
که لحظه ای گدا
را تنها نمی‌گذارد

دل مشتاق

دل مشتاق را خریدارم
طاقت طاق را خریدارم

نزنم دم ز درد خود اما
درد عشاق را خریدارم

یا اباعبدالله الحسین(ع)

هرکسی خواست بر اسرار تو محرم بشود
باید اول به ادب پای غمت خم بشود

خاک پاهای تو تاج سر اسماعیل است
حق بده چشم غلامان تو زمزم بشود

حسین جان

دلم ریش ریش و دلم راه راه
نخندید برریش من قاه قاه

من آن حوض بودم که خالی شدم
ندیده ست در من دگر ماه ، ماه

توکلت علی الله

درمانده فرورفته به گل گم شده در راه
دنبال تو می‌گردم ، دنبال تو ای ماه

از هفته‌ی دلخون خودم خیر ندیدم
اما شب جمعه‌ست توکلت علی الله

عشاق روزگار

عشاق روزگار به غم داشتن خوشند
آری رکابها به عقیق یمن خوشند

لیلای من ! چه باک اگر ظرف من شکست
جان خودت قسم ارنی ها به لن خوشند

سر کوچه‌ی عشق

سر کوچه‌ی عشق دنبال تو
میآیم به پرسیدن حال تو

من آنم که بار غمت را کشید
نشسته سر دوش من شال تو

حب الحسین

خوشم که شدم جلد بام حسین
که هستم گرفتار دام حسین
همه عمر من خرج نام حسین
غلام غلام غلام حسین

سر کوچه‌ی عشق

سر کوچه‌ی عشق دنبال تو
میایم به پرسیدن حال تو

من آنم که بار غمت را کشید
نشسته سر دوش من شال تو

عزیزم حسین(ع)

آه ای نفسی که داری اوج میگیری براش
نشکنی خود را نباید پر بگیری در هواش

گر زمینگیرش نباشی زندگی بی فایده ست
خاک عالم بر سرت وقتی نباشی خاک پاش

دکمه بازگشت به بالا