وحید عظیم پور

چه ها میفروشند

ببین گلفروشان چه ها میفروشند
گل لاله را سر جدا میفروشند

خداناشناسان عزیز خدا را
برای رضای خدا میفروشند

واویلا

بزم آن روز بزم جایزه بود
روی تخش نشست ابن زیاد
همه دنبال ارتقاء مقام
همه دنبال سکه های زیاد

یا زینب(س)

حرم شاه کجا این‌همه اشرار کجا
ما کجا شام کجا این‌همه آزار کجا

آن که در رو به همه عالم و آدم وا کرد
میشود پشت در بسته گرفتار کجا

واویلا

این سنگ‌ها که بررویم ازبام می‌زنند
اول به روی صورت بابام می‌زنند

این‌ها برای کشتن ناموس مصطفی
ما را به نیت خود اسلام می‌زنند

یا زینب(س)

در زدند و علی دم در رفت
یک یهودیست سائل این در
کار او چیست ؟ دخترش کور است
یا علی لطف کن بر این دختر

فصل دلبری

دارد تمام میشود این فصل دلبری
ای یار از قصور من ای کاش بگذری

مهمان بی حیای خودت را حلال کن
حالا که سفره جمع شد این شام آخری

مادر سلام

مادر سلام خانه‌ی خولی چه میکنی
ای گنج در خزانه‌ی خولی چه میکنی

من آمدم درآرمت از کنج این تنور
با بازوی کبود ، عزیزم ، ولی به زور

زخم روی تنت

زخم روی تنت آن‌روز که لب وا می‌کرد
مرهم از پنجره‌ی بُهْت تماشا می‌کرد

تا بیایی و قدم‌رنجه به گودال کنی
نیزه بر قامت رعنای تو قد تا می‌کرد

از فرط تشنگی

از فرط تشنگی لب نازش کبود بود
تکیه به نیزه زد همه جا مثل دود بود

ساعت حدود سه طرف قتلگاه رفت
آن شاه بی سپاه به جنگ سپاه رفت

جانم رقیه(س)

امروز رسیدم به همان حرف که گفتی
از اسب بیافتی ولی از اصل نیافتی

من یاس اصیلم ولی از ساقه شکسته
پهلوم به افتادن از آن ناقه شکسته

اربا اربا

اربا اربا یعنی پا نشی دیگه
عصای دست بابا نشی دیکه
یه جوری بپاشه از هم بدنت
که رو دست بابا جا نشی دیگه

بابای من

آسمانت سرخ اما آسمان من کبود
بعد تو بابای خوبم آسمان آبی نبود

من تو را میخواستم دیدم تو با سر آمدی
آمدی جانم به قربانت ولی دیگر چه سود

دکمه بازگشت به بالا