کاروان داشت میرسید از راه , دل زینب در التهاب افتاد
تا که چشمِ ستاره های کبود , به سرِ قبرِ آفتاب افتاد
کاروانی که از هزاران دشت از سرِ شوق با سر آمده بود
به مرورِ غمِ خودش که رسید , کم کم از مرکبِ شتاب افتاد
کاروان داشت میرسید از راه , دل زینب در التهاب افتاد
تا که چشمِ ستاره های کبود , به سرِ قبرِ آفتاب افتاد
کاروانی که از هزاران دشت از سرِ شوق با سر آمده بود
به مرورِ غمِ خودش که رسید , کم کم از مرکبِ شتاب افتاد