آقا نظری ،گوشه چشمی ،کرمی کن
امروز در این جمع گرفتار زیاد است
آقا نظری ،گوشه چشمی ،کرمی کن
امروز در این جمع گرفتار زیاد است
هرچند دادم از دست حال عبادتم را
از من نگیر هرگز عرض ارادتم را
هرجوره خوب بودی با این بد گنهکار
اما ادا نکردم حق رفاقتم را
خیری نرساندم که مرا یار بخوانی
از عشقِ خودت جاری و سرشار بخوانی
حق داری اگر بیت به بیت غزلم را
با حالِ تاسف…غم ِ بسیار بخوانی
با غم و غصه ی بسیار به تو رو زده ام
باز قلبم شده بیمار به تو رو زده ام
زخمیِ معصیتم کاش نگاهم بکنی
سر به زیر آمدم ای یار به تو رو زده ام
بهار آمده و زرد مانده حاصل ما
هنوز قحطی لبخند توست مشکل ما
اگرچه کوچه ی ما رخت سبز پوشیده
هنوز رنگ عزاخانه هاست منزل ما
دوباره حرف دل عاشق تو بین دهان است
چنان گُدازه ی آتش فشان که در فوران است
چه پاسخی ز سلام تو بشنویم شب و روز
که جمع های جهان هرچه هست جمع کران است
عمریست که بیـچاره و حیران تو هستم
سرگشته یِ تو بی سر ُو سامان تو هستم
هر چـند که آلوده یِ عصیان و گناهم
دلباخـته یِ رأفت و احسان تو هستم
ای چاره ساز مشکل ما را تو چاره کن
برحال عاشقان خرابت نظاره کن
پرده ز رخ نمی کشی ای ماه دل, مکش
حرفی بزن به جانب ما یک اشاره کن
چون جلوه کنی شمس وقمر را اثری نیست
سر تر ز شما تا ابدالدهر سری نیست
ما گله بی صاحب و گرگان به کمینند
غیر از تو در این بیشه دگر شیر نری نیست
تو عاشقانه ترین شعرِ انتظارِ منى
تویى که باعث آرامش و قرار منى
کسى به غیر تو حال مرا نمیفهمد
عجب خیالِ قشنگى که تو کنارِ منى
سحر ماه خدا روح دعا می آید
شافع بی بدلِ روز جزا می آید
سِرّ مستور امام الشهدا می آید
آن طبیب دل بیمار و گدا می آید
کوچه را آب زدم با نم مژگان تری
تا که شاید ز سفرکرده بیاید خبری
صبح این جمعه نیامد پدرم گفت دگر
انقدَر گریه نکن , گریه ندارد اثری