اشعار شهادت حضرت مسلم

غَمِ عِشق

هر آن کسی که نَدارد به دِل غَم، از ما نیست

به سِرِّ عِشق نَشُد هَر که مَحرَم، از ما نیست

غَمِ تو را به دِلِ ما خُدا زیاد کُنَد

هر آنکه خواسته اَز تو غَمِ کَم، از ما نیست

پایش امضا زدند خیلی زود

پایش امضا زدند خیلی زود

نامه را تا زدند خیلی زود

نامه را تا نکرده در واقع

کوفیان جا زدند خیلی زود

دلم شور می زد که از دور دیدم

دلم شور می زد که از دور دیدم

دو پیغام سرخ از بیابان رسیدند

سوارانی از کوفه و غصه هایش

که پیغمبر روضه یک شهیدند

بعد از نماز نافله ی شب

بعد از نماز نافله ی شب دلم گرفت

با یاد غربت تو  مرتب دلم گرفت

با دیدن سواره و مرکب دلم گرفت

آقا فقط به خاطر زینب دلم گرفت

روز پذیرایی

آقا سلام می دهم از جان و دل به تو
تا این که بشنوم «وَ علیک السّلام» را

برگرد …

زِراه آمده از خانه ی خدا برگرد
 اگر خودم به تو گفتم بیا ٬ نیا برگرد

صحبت مهمانی

کوفه را با تو حسین جان سر و پیمانی نیست

هرچه گشتم به خدا صحبت مهمانی نیست

 

به خدا نامه نوشتم به حضورت نرسید

آن چه مانده ست مرا غیره پشیمانی نیست

 

می گریزد از کوفه

می گریزد از کوفه هر کسی که پا دارد

دست اگر دهد بالی, این محیط جا دارد

شهر را فرو بگذار با تمام دیبایش

رو به بادیه کانجا فرش بوریا دارد

آب کوفه را خوردم شور بود چون چشمش

هر عزیز در کوفه چشم زخم ها دارد

شهر کوفه را دیدم سبز بود و بی حاصل

وحدت نقیضین است کوفه ماجرا دارد

می پرد چو فکر از سر می رود چو رنگ ازرو

عهد مردم کوفه خصلت حنا ارد

قوت غالبم سنگ است آینه است امکانم

سعی جلوه های من صد حرم صفا دارد

گر چه پیک مسلم شد, اعتماد بر او نیست

زلف خویش پنهان کن کوفه بادها دارد  

کوفه آبرو خوار است با حرم میا اینجا

اژدهای صد چشم است سخت اشتها دارد

ابرها نمی گریند بادها نمی رقصند

وضع عید قربانم حال کربلا دارد

عشق آتشین من دست باد افتاده است

هر چه من دعا دارم کوفه ناسزا دارد

در یمن رکابت را ای عقیق خالی کن

کوفه بد تراش است و جوهرش جفا دارد

صد نفس تو را خواندم یک نفس اجابت کن

شاه بی نوا پرور در قفا دعا دارد

در قفا دعا دارد گر حسین بی لشگر

شمر از چه ای معنی پا بر آن قفا دارد

محمد سهرابی

 

حال و روز کوفه

بعد از نماز نافله ی شب دلم گرفت

تا صبح از غم تو مرتب دلم گرفت

با دیدن سواره و مرکب دلم گرفت

آقا فقط به خاطر زینب دلم گرفت

 

خورشید خوابیده

خورشید خوابیده انگار بعد از غروبی دوباره

شب آمده , گشته حیران در کوچه ها یک ستاره

خفاش شب در کمین است, دستان او «صبح چین» است

می ریزد از دست پستش, خون کبوتر هماره

امضا

پایش امضا زدند خیلی زود

نامه را تا زدند خیلی زود

نامه را تا نکرده در واقع

کوفیان جا زدند خیلی زود

آقا چه شد

آقاچه شد که حج شما نیمه کاره ماند

 شبهای شهر مکه چرا بی ستاره ماند

 

 بار سفر مبند, دلم شور می زند

 گویا قیامت است,مَلک صور می زند

 

دکمه بازگشت به بالا