با چشم های بی نوایش گریه می کرد
مسمار هم حتّی برایش گریه می کرد
هر چند بُغضش آسمان را سخت آزرد
گویا زمین بر گریه هایش گریه می کرد
با چشم های بی نوایش گریه می کرد
مسمار هم حتّی برایش گریه می کرد
هر چند بُغضش آسمان را سخت آزرد
گویا زمین بر گریه هایش گریه می کرد
از دست تو مسمار, دلم خیر ندیده
از این در و دیوار دلم خیر ندیده
افتاده غم عشق غم همسر مظلوم
بر دوش من زار , دلم خیر ندیده
آب شدم بس به زمین خون ز سرم ریخت
بال پریدن نمانده بس که پرم ریخت
با نفسم لاله ز بس دور و برم ریخت
چون اشک روی گونه ی من غلط می خورد
از زخم صورتم کشد آتش زبانه ها
ما هرچه از شما بنویسیم ابتر است
شان شما رفیع و مقام تو کوثر است
وصف تو در سخن بخدا غیر ممکن است
خاک رهت ز جنت و فردوس هم سر است
فکری برای خانه ی درد ومَلال کن
زانو بغل نگیر و بتولت حلال کن
از این به بعدتازه غمت میشودشروع
غسل شبانه ی بدنم راخیال کن
شهر مدینه شاهد یک اتفاقِ تلخ بود
در قابِ چشمِ مردمِ گمراهِ شهر بود
بر شانه های اکثرشان گِردِ بیتِ وحی
هیزم به قَدرِ مصرفِ شش ماهِ شهر بود