دمشق چون صدف و ، گوهر است این بانو
تمام دلخوشیِ اکبر است این بانو
پیمبری به صبوری و حلم اگر باشد
خدا گواست که پیغمبر است این بانو
دمشق چون صدف و ، گوهر است این بانو
تمام دلخوشیِ اکبر است این بانو
پیمبری به صبوری و حلم اگر باشد
خدا گواست که پیغمبر است این بانو
ظاهر شد از حق جلوه ای دیگر مجدد
خون خدا شد صاحب دختر مجدد
در جای جای شهر پیغمبر مدینه
پیچیده عطر و بوئی از مادر مجدد
نیمه شبها تا سحر ذکر رضا باید گرفت
اینچنین حاجات خود را از خدا باید گرفت
در جوار مرقدش هرگز به کم قـانع مشو
چونکه از مشهـد بـرات کربلا باید گرفت
بر آخر الف قامت تو مَد آمد
بلند خنده بزن آن بلند قد آمد
کتاب اشک گرفتم به دست خود اما
تفٲلی زدم امشب به گریه,بد آمد
طبیب جان پیغمبر که بود ام ابیهایش
هنوز عقل بشر مات است در حل معمایش
خدا را خواستیم اول به حق فاطمه یعنی
حدیث قدسی لولاک اینجا خورده معنایش