دمم چه گرم گرفته ست با دم حرمت
به طالعم بنویسید , آدم حرمت
چه آرزوی قشنگی … اگر قبول کنی …
شوم ملازم خط مقدم حرمت
دمم چه گرم گرفته ست با دم حرمت
به طالعم بنویسید , آدم حرمت
چه آرزوی قشنگی … اگر قبول کنی …
شوم ملازم خط مقدم حرمت
یک روز ترس داشت جهان از نسیمشان
از نوع پادشاهی روی گلیمشان
از مدت سکوت یل خیبری شان
از بخشش بدون حساب کریمشان
به یمن مِهر تو شد از سراب, آب درست
بدون مِهر تو از آب شد سراب درست
نگاه کردن تو خلقت است تکویناً
نگاه کردی و شد ماه… آفتاب… درست
گلویم خشک از بغض است و چشمانم ز باران تر
پریشان است احوال من از حالی پریشان تر
مزار جانشینیان نبی را بی نشان کردند
و می دانند خود را از مسلمانان مسلمان تر
خـانه خـراب کـرده مـرا قبرِخاکی اَت
این روضه کُشته فاطمه را قبرِخاکی اَت
شاهِ کَـرَم … امیرِحَـرَم …. صـاحبِ عَـلَم
شد آتـشی به سینه یِ ما قبرِخاکی اَت
من کوفه را چون مردگان بیدرد دیدم
نـامردهاشان را بـه شکل مـرد دیـدم
ایـن نـاسپاسان جمـله اشبـاحالرجالاند
خصم رسـول و حیـدر و قـرآن و آلند
یا دَمِ هوی کسی یا دم تیغ دو سری
بر دل خستهدلان میکند آخر اثری
سالها حلقه زدم بر در میخانهی تو
که مگر بوسه زنم دست تو را پشت دری
ای زلف تو هم هندسه هم شخص مهندس
تاریخ بنا از مژه فرمود مؤسس
ما جز الف قامت تو هیچ نگفتیم
شد دال در این مساله بالای مدرس
توبه ام توبه نشد هر چه که همت کردم
من به ستاری تو سخت جسارت کردم
هر چه تو دوست شدی با من الوده ولی
بی حیاتر شده با نفس رفاقت کردم
بازهم نیمه ى شب گریه و آه آوردم
به درِ خانه ى تو باز پناه آوردم
رو سیاهم که نشد توبه ى من مقبولت
واى بر من که فقط بار گناه آوردم
سفره ی افطار ما پر سفره دیدار نه
ما بفکر هرکسی هستیم اما یار نه
غصه هجر تو را خیلی نداریم عفو کن
سرسری از وصل میخوانیم با اصرار نه
سفره داری که به من اذن ضیافت داده
بار دیگر به گدا لقمه ی عزت داده
ماه شعبان و رجب رفت و به من گفت کسی
رمضان آمده و حق به تو فرصت داده