این کوچه های شهر,غم را تازه میکرد
یاد همان روزی که اینجا مادر افتاد
یاد همان روزی که مادر زخم خورد و…
گوشواره اش چند تکه شد دور و بر افتاد
این کوچه های شهر,غم را تازه میکرد
یاد همان روزی که اینجا مادر افتاد
یاد همان روزی که مادر زخم خورد و…
گوشواره اش چند تکه شد دور و بر افتاد
میرسد از خاک تو هر لحظه اینجا بوی سیب…
چیست در خاکت که از دل میبرد صبر و شکیب…
زائری یک گوشه در آغوش خاکت اشک ریخت
چوب خشکی بی صدا بر شانه ی او زد نهیب….
سلام ای کریم ابن اصل کرم
سلام ای علی زاده آقا تبار
سلامٌ علیکم حسن جان من
و رحمت به تو حضرت سفره دار
میان ارض و سما بزم شادی و شور است
به روی دست نبی آیه هایی از نور است
بغل گرفته نبی سبط اکبر خود را
و ان یکاد بخوان, چشم ابتران شور است
ازروز ازل مست می نوکری ام من
دلداده ی این طایفه ی دلبری ام من
ای ساقی کوثر بده پیمانه به دستم
هرقدر بریزی به خدا مشتری ام من
چون قطره ای که بر دل دریا نمی رسید
ما خرجمان به فرصت سودا نمی رسید
بیچاره می شدیم به جان خودش قسم
آقا اگر به داد دل ما نمی رسید
به نام آنکه تو را داده است نام حسن
درود احسن الارباب من سلام حسن
سلام بر برکات سپید سایهی تو
که نور داده به خورشید مستدام حسن
اول راه که این بال به بامش خورده
آخرش هم بخدا حسن ختامش خورده
کاش فورا خبرم را برسانند به او
مانده در راه فقیری که به نامش خورده
گرچه تو همچون ما گدایی مبتدی داری
اما به ماها باز لطف بی حدی داری
باید حسن جان, یک کرمخانه بنا سازند
در هر کجایی که تو رفت و آمدی داری
ای سر پناه دائمی سر پناه ها
ای مقصد رئوف و پر احساس آه ها
ای مهربان امام سپید و سیاه ها
رو سوی توست چشم امید گناه ها
باید بچشد گرمیِ طوفانِ نجف را
هرکس که ندارد تبِ سلطان نجف را
ما را نه فقط بر سرِ این سفره نشاندند
خورده است نبی هم کفی از نان نجف را
شکر خدا که اهل دعا لطف می کنند
فرقی نمی کند, همه جا, لطف می کنند
اینجا اگر یکی دو درم را طلب کنیم
پر می کنند کیسه ی ما, لطف می کنند