بر نیامد از تمنای لبش کامم هنوز
او به روی نیزه رفت و من به دنبالش هنوز
زینت دوش نبی مصطفی حقش نبود
بر زمین کربلا ماند پر و بالش هنوز
بر نیامد از تمنای لبش کامم هنوز
او به روی نیزه رفت و من به دنبالش هنوز
زینت دوش نبی مصطفی حقش نبود
بر زمین کربلا ماند پر و بالش هنوز
اگر چه ایل و تبار مرا به همراهت…!
برو حسین(ع) که دست خدا به همراهت
دعای حرز لبم را به گردنت بستم
برو حسین(ع) که این بوسه ها به همراهت
در نیزه می آید سرت, ای وای بر من
مانده به صحرا پیکرت, ای وای بر من
چون خانه ما در مدینه, خیمه ها سوخت
با ناله های مادرت, ای وای بر من
امشب فقط مانده برای ما برادر
این دشت فردا می کند غوغا برادر
با من نگو فردا چه خواهد شد که زینب(س)
می ترسد از غمهای این صحرا برادر
آن قاتلی که در بر ما مست میکند
انگشتر عقیق تو در دست میکند
ای باغبان که باغ و بهارت خزان شده
صبر تو با هزار بلا امتحان شده
خورشید,گرم ِ دلبری از روی نیزه ها
لبخند میزند سَری از روی نیزه ها
دل برده است از تن ِ بی جانِ خواهری
صوت خوش ِ برادری از روی نیزه ها
خورشید,گرم ِ دلبری از روی نیزه ها
لبخند میزند سَری از روی نیزه ها
دل برده است از تن ِ بی جانِ خواهری
صوت خوش ِ برادری از روی نیزه ها
روی نی جلوه ی الله تبسم می کرد
لب خورشید, سوی ماه تبسم می کرد
تا نگاهش به سوی زینب خود می افتاد
گاه گریان شده , ناگاه تبسم می کرد
هر چند پای بی رمق او توان نداشت
هر چند بین قافله جانش امان نداشت
بار امانتی که به منزل رسانده است
چیزی کم از رسالت پیغمبران نداشت