بر روی تخته بود ولی پیرهن که داشت
هنگام دفن , پیکر پاکش کفن که داشت
از بس که زَجرِ دوره زندان کشیده بود.
پیکر نمانده بود, ولی نیمه تن که داشت
آقا برای بوسه دختر دهن که داشت…
رسول ملکی
بر روی تخته بود ولی پیرهن که داشت
هنگام دفن , پیکر پاکش کفن که داشت
از بس که زَجرِ دوره زندان کشیده بود.
پیکر نمانده بود, ولی نیمه تن که داشت
آقا برای بوسه دختر دهن که داشت…
رسول ملکی
شبیه پیر کنعان نه… که من یوسف دو تا دارم
غم معصومه را دارم, به دل شوق رضا دارم
از این زندان به آن زندان جدا از اهل خود رفتم
در این شب ها هوای کوچ از این ویرانه را دارم
نگاه خسته ی تان ماتمی به دل انداخت
برای سینه ی ما روضه ی محرم ساخت
دوباره پیرُهن مشکی عزای شما
و باد می وزد از مشهد رضای شما
تا که نگه به حال پریشانی ام کنی
یا که نظر به گریه ی کنعانی ام کنی
پرواز میکنم طرف کاظمین تو
تنها به این بهانه که زندانی ام کنی
از زیر باران دوچشمت ناله می ریخت
از جسم تو گلبرگهای لاله می ریخت
حالا که داری سجده ها بر رب سبحان
فرقی ندارد خانه باشی یا به زندان
در گوشه ای شکسته زِ آوارِ بی کَسی
تنها اسیر و خسته و بی آشنا منم
یلدا ترین شب است شبِ این سیاه چال
پیر و نحیف و بی کَس و بی همصدا منم