آن کسانی که باورم دارند
سائل اما زر و دِرَم دارند
دوستان فقیر من، غنی اند
دیده بر صاحب کرم دارند
رضا دین پرور
شکوه ها می کنم از چشم تری بسته شده
مانده ام اوّل راه و گذری بسته شده
زلف من با غم یارم سحری بسته شده
آمدم گریه کنان پشت دری بسته شده
کردند سفره را جمع، پس سفره دار من کو؟
من دیر آمدم رفت، چشم انتظار من کو؟
گیرم مرا ببخشد، شرمندگی من چه؟
با آن همه معاصی بر شانه بار من کو؟
همینکه رزق شب ما دعای حیدر شد
زمان فیض گدا زاده ها مقدر شد
ز شوق تا سحر آنقدر پر زده جبریل
که کوچه های مدینه تماماً از پَر شد
جمله ای از نور، روی طاقِ عرش افتاده است
میزبان هم، بهر مهمانان خود آماده است
جان ما آماده ی یک مستی جانانه شد
روزه داران! لحظه ی دیدار صاحبخانه شد
بینوا دستش نگیری بینواتر میشود
این گدا را گر کنی طردش گداتر میشود
های و هوهای خطاکار از سر بیچارگی است
زود تحویلش نگیری بی حیاتر میشود
رواست از همه آلوده ها خبر بزنند
دوباره نوبت بیچاره هاست، در بزنند
صدای وا شدن میکده می آید باز
حواله شد مِی ما را به چشم تر بزنند
بگو ز بخشش آلوده ها خبر بزنند
دوباره نوبت بیچاره هاست، در بزنند
صدای وا شدن میکده می آید باز
حواله شد مِی ما را به چشم تر بزنند
بنده ای که خدا شدی برگرد
گرچه پُر ادعا شدی برگرد
در گناه کبیره می خندی
چقدر بی حیا شدی برگرد
گرچه شب تا سحرم بر سر سجاده هنوز
نشدم ثانیه ای عاشق و دلداده هنوز
من بجایی نرسیدم، همه ی عمرم رفت
مانده بر روی تنم خستگی جاده هنوز
آنچنانکه درصدف، دُرّ و گهر ارزنده است
ناله های بنده ات وقت سحر ارزنده است
درهم و برهم خریدی تا بفهمانی به من
بندهء بدکار تو هم اینقدر ارزنده است
مجنون شدم اما غم لیلا ندارم
تشنه شدم راهی سوی دریا ندارم
دیروز من را حسرت یک عمر پُر کرد
در کوله ام جز نالهء فردا ندارم