گنج مخزون که خدا داشت، گدا هم دارد
این گدا فاطمه دارد که خدا هم دارد
بی جهت خالق ما خالق حیدر نشده
نظری داشت به سلمان که به ما هم دارد
گنج مخزون که خدا داشت، گدا هم دارد
این گدا فاطمه دارد که خدا هم دارد
بی جهت خالق ما خالق حیدر نشده
نظری داشت به سلمان که به ما هم دارد
گنج مخزون که خدا داشت گدا هم دارد
این گدا فاطمه دارد که خدا هم دارد
بی جهت خالق ما خالق حیدر نشده
نظری داشت به سلمان که به ما هم دارد
روی دل تصویر ماهم را کشیدم آمدم
باز هم کوه گناهم را کشیدم آمدم
قفل بر روی در میخانهء مستان زدند
بی خیالِ قفل! راهم را کشیدم آمدم
مهربان! از دامن لطفت گریزانم هنوز
بیشتر از هر کسی آلوده دامانم هنوز
اعتمادی نیست بر ذکر و نماز و روزه ام
اعتمادی نیست یا رب چون به ایمانم هنوز
نشسته ام رمضان را کنار خوان رقیه
منم گدای همین لطف بیکران رقیه
اگرچه رانده شدم از همه ولی به امیدی
رسانده ام سر خود را به آستان رقیه
دلم شکسته مرا باز بیصدا بخرید
رسیده ام به ته خط از ابتدا بخرید
چقدر این رمضان ها بیاید و برود
نمیروم پی کارم دوباره تا بخرید
بر دل غمزده امیّد و رجا می آید
بنشینید همینجا که خدا می آید
چقدر دور و بر سفره گدا می آید
ای گنهکار بیا حال بکا می آید
گریه کردن فقط انگار به ما می آید
همه پیشانی پُر پینه بیارید امشب
باغ را اینطرف چینه بیارید امشب
سیصد و سیزده آیینه بیارید امشب
ثانیه ثانیه آدینه بیارید امشب
دریچه های شعور مرا به هم زده اند
حقایقی که به روی دلم قدم زده اند
مرا مجادلهء واژه ها ز پا انداخت
خُرافه های جدیدی که بر سرم زده اند
گرچه پیاله ام ز شراب تو گشته خیس
با چند هو زدن سکنات تو گفت هیس
باران زد و سکوت لب تو ترانه ساخت
نام تو را نوشت روی جام، خوشنویس
هستیم در میخانه دائم مست باده
دارد چقدر اینجا گدایی استفاده
کوثر هوس کرده دل حیدر پسندم
بالا نشینم کرده یک ساغر چه ساده
با یا علی و یاعلی معراج رفتم
روزها سرمست و شبها راهیم
کیف دارد حال خاطرخواهیم
در فرات چشمهایش ماهیم
لا الهی نه، که الا اللهیم