روضه وداع

دلخوشی

هم برای من به انصار و مهاجر رو زدی
هم صبوری کردی و در خانه ام سوسو زدی

چند ماهی درد پهلو را تحمل کرده ای
خواستی برخیزی از جا تکیه بر زانو زدی

حیف است

دیگر رسیده قصه به آخر… جدا شدن…

سخت است خواهری ز برادر جدا شدن

با دلهره کنون که بغل می کنی مرا

یعنی فراق , با دل مضطر جدا شدن

وای از حنجر تو

تو فقط دست به زانو مزن و گریه مکن

گیرم ای شاه کسی نیست…خودم نوکر تو

لحظه ای فکر کنی پیر شدم, مدیونی

در سرم هست همان شوق علی اکبر تو

خروج ارباب بی کفن از وطن…

گل باغ جنان بودیم و رفتیم

پیمبر را نشان بودیم و رفتیم

مدینه ای تمام خاطراتم!

(اگر بار گران بودیم و رفتیم)

دکمه بازگشت به بالا