هم برای من به انصار و مهاجر رو زدی
هم صبوری کردی و در خانه ام سوسو زدی
چند ماهی درد پهلو را تحمل کرده ای
خواستی برخیزی از جا تکیه بر زانو زدی
هم برای من به انصار و مهاجر رو زدی
هم صبوری کردی و در خانه ام سوسو زدی
چند ماهی درد پهلو را تحمل کرده ای
خواستی برخیزی از جا تکیه بر زانو زدی
دیگر رسیده قصه به آخر… جدا شدن…
سخت است خواهری ز برادر جدا شدن
با دلهره کنون که بغل می کنی مرا
یعنی فراق , با دل مضطر جدا شدن
تو فقط دست به زانو مزن و گریه مکن
گیرم ای شاه کسی نیست…خودم نوکر تو
لحظه ای فکر کنی پیر شدم, مدیونی
در سرم هست همان شوق علی اکبر تو
گل باغ جنان بودیم و رفتیم
پیمبر را نشان بودیم و رفتیم
مدینه ای تمام خاطراتم!
(اگر بار گران بودیم و رفتیم)