بر تشنه محال است که آبی نفرستند
از کوثرشان جام شرابی نفرستند
بین دو حرم هروله کردیم… محال است
از چشمه ی زمزم می نابی نفرستند
بر تشنه محال است که آبی نفرستند
از کوثرشان جام شرابی نفرستند
بین دو حرم هروله کردیم… محال است
از چشمه ی زمزم می نابی نفرستند
کربلا: کل دین اسلام است
صورتی از مقـابـله با کفر
نه فقط یک زمین خاکی,که
یک عقیده ست: ازخدا تا کفر*
نگاهت را مگیر آقا خدا را خوش نمی آید
گدایت را مکن رسوا خدا را خوش نمی آید
من مجنون و دیوانه گدای هر شبت هستم
بیا رّدم مکن لیلا خدا را خوش نمی آید
چقدر خاطره مانده به روی پیرهنت
فضای دشت شده پر ز بوی پیرهنت
چقدر جاذبه دارد حوالی گودال…
چقدر نیزه شده خیره سوی پیرهنت
وقتی که بی قرار غمت رب العالم است
عبدی چو من به روضه توجان دهدکم است
من نوکر یکی دوشب تو نیَم حسین
هــر لحظه لحظه ی همه عمرم محرم است
وقتی طبیعت فارغ از قال و مقالم بود
بال ملائک در هوایت دستمالم بود
پیش از شروع خلقت عالم گریه می کردم
یادم نمی آید دقیقا چند سالم بود
آفتابید و من غبارمتان
مثل گردی که بی قرارمتان
اتفاقی اسیرتان نشدم
روزگاری ست که دچارمتان
بوی فراقمی دهد این گریه های من
ماتمگرفته شال سیاه عزای من
شرمنده ام که ازغم زینب نمرده ام
آقاببخش,درگذرازاین خطای من
من با لباس مشکی تان خو گرفته ام
از طینت پلید خودم رو گرفته ام
با قایق شکسته ی اشک دو دیده ام
برساحل عزای تو پهلو گرفته ام
کاش آن شب همه جا شب می شد
خاک گودال مودب می شد
داشت از خون گلوی آقا
لب گودال لبالب می شد