چادرت وقتی یهودی را مسلمان می کند
یک نگاهت عالمی را مثل سلمان می کند
نوکرانت جای خود آنها که صاحب منصبند
بلکه مور خانه ات کار سلیمان می کند
چادرت وقتی یهودی را مسلمان می کند
یک نگاهت عالمی را مثل سلمان می کند
نوکرانت جای خود آنها که صاحب منصبند
بلکه مور خانه ات کار سلیمان می کند
خوردنی جام بلا بود که ما هم خوردیم
غصه کرب وبلا بود که ما هم خوردیم
گفتنی روضه آب است که ما هم گفتیم
ازغم طفل رباب است که ما هم گفتیم
وقتی اسیر سفره افطار می شوم
غافل زطعم جلوه دلدار می شوم
بعد از اذان مغرب و یک روز روزه دار
پر تا گلو شبیه یک انبار میشوم
چون موج چرا غرق تلاطم شده ای
در وادی حیدرانه ات گم شده ای
در هاله ای ازدود چنان شیر شدی
با ناله ی خودحریف هیزم شده ای
شعرم به پیچ زلف تو باز احتیاط کرد
باید به راه حادثه ساز احتیاط کرد
ترسیدم از مقام تو گویم کشد به کفر
این شد که طبع قافیه ساز احتیاط کرد
باید برای مقدم عشق تو یا “کریم”
فکری به حال سینه خاکسترم کنم
آیینه کاری حرمت عاقبت مرا
وادار می کند که دلم را حرم کنم
یش کریم ها کمری خم نمی شود
یعنی: گدات اهل جهنم نمی شود
حاتم نماد بخشش بی منت است اگر؛
هرگز کسی به قدر تو حاتم نمی شود
دم از عذاب مزن به صبح محشر کبری
همین نیامدن کربلایمان کافیست
شاعر؟؟؟
آهسته گویمت نکند بشنود رباب
گهواره در حراجی بازار دیده اند
شاعر؟؟؟
دلم گرفته ز یارم خبر نمی آید
چرا خزان جدایی به سر نمی آید
به راه آمدنت خشک شد دو چشم ترم
چرا مسافر من از سفر نمی آید
کسی که عادتش احسان سجیعه اش کرم است
چرا سراغ من محتضر نمی آید
در این دیار که عشاق تو فراوانند
دگر غلام تو مد نظر نمی آید
چه در زمان فراق , چه از وصال از ما
به غیر نوکریت بیشتر نمی آید
شاعر؟؟؟
تیر نگذاشت که یک جمله به آخربرسد
هیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد
پدرش چیز زیادی که نمی خواست , فرات
یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد ؟
پابرهنه شد به میدان رد
داد میزد عمو رسیدم من
دست من هست پس نبر دیگر
تیغ زیر گلوت رسیدم من