همین که دو تایی به میدان رسیدند
رویِ دست خورشید, شش ماه دیدند
به واللهِ کارش علی اکبری بود
اگر چه علی اصغرش آفریدند
همین که دو تایی به میدان رسیدند
رویِ دست خورشید, شش ماه دیدند
به واللهِ کارش علی اکبری بود
اگر چه علی اصغرش آفریدند
از حرم طفل رباب ِتازه ای برخاسته
شال بسته, با نقابِ تازه ای برخاسته
گر چه افتادند رویِ خاک ها خورشیدها
تازه مغرب, آفتابِ تازه ای برخاسته
وقت آن است بگیری قمرش گردانی
پسرت را به فدای پدرش گردانی
ایستاده به روی پای خودش از امروز
مرد گشته ببرش مردترش گردانی