رمضان آمد و از لطف ببین آمده ام
بین خوبان منِ آلوده ترین آمده ام
بغلم باز شده حس خجالت دارم
عرق شرم چکیده به جبین آمده ام
رمضان آمد و از لطف ببین آمده ام
بین خوبان منِ آلوده ترین آمده ام
بغلم باز شده حس خجالت دارم
عرق شرم چکیده به جبین آمده ام
دوباره چشم بیمارم پُر آب است
درستم کن که کار من خراب است
عطش دارم، کسی هم فکر من نیست
بجای چشمه اطرافم سراب است
از ما جفا بسیار دیدی و وفا نه
تو یاد ما بودی ولی افسوس ما نه
حالا که در دنیا مرا رسوا نکردی
بی آبرویم می کنی روز جزا؟ نه
خوردیم یا غم دگران را بدون تو
یا خورده ایم حسرت نان را بدون تو
از بسکه بی تو ایم نفهمیده ایم که
دیدیم باز هم رمضان را بدون تو
پای دل در پیشگاه یار لغزش می کند
هرچه با ما می کند این نَفْسِ سرکش می کند
زیرِ گوشِ من بزن..،شاید بیاید اشک من
عاقبت این گریه ما را اهل بخشش می کند
گدا را تو با دیدهٔ تر ببخش
بکوبم سر ِ خویش بر در ببخش
بیا قبل از آنیکه رسوا شوم
به پیش همه روز محشر ببخش
از یاد خدا دوری و غفلت، به چه قیمت؟
من مانده ام و این همه ذلت، به چه قیمت؟
از نعمت سرمایه ی خود، بهره نبردم
سرمایه ی عمرم شده حسرت، به چه قیمت؟
مستیم..،دورِ صدهزارم را نگیر از ما
لطفاً شراب ناب این خُم را نگیر از ما
پاسخ نمی گویی سلام باده نوشان را؟!…
یا ربّنا! لفظ علیکُم را نگیر از ما
خراب گریه های بی حدم باز
غرورم را شکستم آمدم باز
مزاحم نیستم که در زدم باز
شنیدم که کسی میخواهدم باز
نیست بیداری دراین خواب زمستانی ما
چه مکافاتی شده شبهای هجرانی ما!
رودها از درد ناشکری به خشکی میرسند
خشک شد از معصیت چشمان بارانی ما
تا ببینم رحمت پروردگار خویش را
میشمارم باز جرم بیشمار خویش را
روز و شب فرقی ندارد پیش من چون با گناه
تیره کردم آسمان روزگار خویش را
نگارا ناز کمترکن که من مشتاق دیدارم
من از خاک سرکوی شما سر بر نمیدارم
تو ماه مهربانی دلبری خورشید مهرویی
تو گلزاری گلی من بنده ی سربار گلزارم