شعر آیینی

مهتابِ ایمان

وقتی تماشا می کنم آئینه ها را
اِنگار می بینم کـمالِ کـِبریا را

حس می کنم خورشید را در این حوالی
حس می کنم در این حرم لطفِ خدا را

شوق زیارتنامه

میل سفر در سر چرا دارم دوباره ؟!!
شوق زیارتنامه را دارم دوباره !
صحنی پر از خلوت شده فکر و خیالم
انگار میل سامرا دارم دوباره

پسر حیدر

خبری آمده که نوبت محشر شده باز
خبری آمده که دوره غم سر شده باز
خبر از معجزه سوره کوثر شده باز
خبری آمده که فاطمه مادر شده باز

یا امیر المومنین

دست بالای تمام دست ها دست علی است
قدرت حق ابتدا تا انتها دست علی است
می شود عضوی مگر از تن جدا محسوب کرد
نیست گر او حق چرا دست خدا دست علی است

ایوان نجف

هرکس که بی حب تو سمت حق به راه افتاد
در ابتدای راه خود با سر به چاه افتاد

با دیدن سیمای تو ظلمت فراری شد
از آن به بعد از چشم مردم نور ماه افتاد

احسان کریم

چشم ما تنها فقط باشد به دستان کریم
لب نباید زد در این عالم به جز نان کریم

پس حسن آمد که ما را سائل این در کند
بیشتر از انتظار ماست,احسان کریم

نور عشق و امید

آسمان در طلوع یک خورشید

می کند روزهای خود تمدید

این چه نوریست در افق پیدا

این چه نوریست نور عشق و امید

سلاله‌ی زهرا

همیشه طبعِ غزل حِس برتری دارد
برای توست اگر شعر, مشتری دارد

تو از تبار که هستی سلاله‌ی زهرا
که خط به خطِ غزل طعم دیگری دارد

سائلِ سامرا

بی قرارم اگر اجازه دَهی
من غبارم اگر اجازه دَهی
خاکـسارم اگر اجازه دَهی
جان نثارم اگر اجازه دَهی

سنگ صبور

اگر چه سنگ صبور برادرش باشد
نشد کنار نفس های اخرش باشد
اگر چه همدم دلتنگی برادر بود
نشد زمان غم و درد دلبرش باشد

لقبت هم کریم

حسنی هستی و کرم داری
خوشبحالت که تو حرم داری
چه قدر عزت و حشم داری
نکند از درت برم داری!

گل باغ حسنی

مطلع شعر به یکباره طرب پوشم کرد
طبع شعر از کرمت باز قدح نوشم کرد
قافیه از قدمت غرق در آغوشم کرد
ماهوالعشق که دیوانه و مدهوشم کرد؟

دکمه بازگشت به بالا