ای وای بر اسیری کز قافله جدا ماند
رفتند دوستانش او بین شهر جا ماند
اگرچه پایِ فراقِ تو پیرتر گشتم
مرا ببخش عزیزم که زنده برگشتم
شبیه شعلهیِ شمعی اسیر سوسویم
رسیدهام سرِ خاکت ولی به زانویم
گرچه غمدیده و بی تاب ولی برگشتم
من به خاک غمت امروز معطر گشتم
من چهل روز فقط همسفر شمر شدم
من چهل روز فقط همقدم سر گشتم
از اول گل هر سخن بود زینب
کسای روی پنجتن بود زینب
چنان مادرش ممتحن بود زینب
بدون تبر بت شکن بود زینب
سرِ خاکِ تو بی خبر آمدم
عزادارمو خون جگر آمدم
دُرست است بی بال و پر آمدم
به شوقِ تو اما به سر آمدم
از کران تا بی کران حرفی به جز کوی تو نیست
تشنهٔ چشم تو را راهی به جز روی تو نیست
پیش رویت شوق جنت را که معنا میکند؟
برکسی که جَنتش جز طاقِ ابروی تو نیست
دوستانم یک به یک رفتند و تنها مانده ام
باز هم از کاروان کربلا جا مانده ام
درد یعنی یک نفر جامانده باشد از حرم
مانده ام تنهای تنها با دل وامانده ام
من نیمه جان زِ داغ تو در این سفر شدم
یک اربعین گذشته و من پیرتر شدم
من آب رفته ام! تو مرا می شناسی ام؟
من زینبم! اگر چه کمی مختصر شدم
من پیام آورِ توام برخیز
مونس و یاورِ توام برخیز
میزبانی کن, ای تنِ بی سر
زینبم, خواهرِ توام برخیز