حال بی سامان من از عشق تو سامان گرفت
این گدا از دست تو هر روز آب و نان گرفت
مثل یک مردار بودم گوشه ای از عزلتم
تا که نامت را شنیدم پیکر من جان گرفت
حال بی سامان من از عشق تو سامان گرفت
این گدا از دست تو هر روز آب و نان گرفت
مثل یک مردار بودم گوشه ای از عزلتم
تا که نامت را شنیدم پیکر من جان گرفت
عادتاً دم ز عشق یار نزن
بی عمل حرف انتظار نزن
سر تو گرم بازی دنیاست
لاف مجنون بی قرار نزن
خوب است روضه, روضه ی ارباب بهتر است
از این جهت که گریه کُنِ روضه مادر است
باید که طفل اشک بیاید به گونه ام
وقتی که پلک , دست به سینه دم در است
من که جبریل نیستم بانو
از تو گفتن برای من سخت است
کار هرکس نبود کار تو بود
مادر فاطمه شدن سخت است
پا از گلیم بیشتر انداخته گدا
وقتی به خاک پات سرانداخته گدا
اطراف صحن بال و پر انداخته گدا
گر سوی گنبدت نظر انداخته گدا
آنکه بر محضر شما نرسد
مطمئناً که تا خدا نرسد
بهتر است اینکه زیر خاک رود
آن سری که به سامرا نرسد
مثل بغض از وسط حنجره برخاسته ایم
همچو اشک از غم یک خاطره برخاسته ایم
با دو صد حاجت و درد و گره برخاسته ایم
به هواى حرم سامره برخاسته ایم
چه حال وُ هـوایِ عجیب وُ غریبی
عجب بویِ یاسی…عجب بویِ سیبی
حسن جان حسن جان حبیبی حبیبی
حسـینی تـباری … مُجیبی … نَجیبی
ز سوز زهر و غریبی دلم پُر از آه است
غریب میروم و پیش پایم این راه است
محاسنم شده گلگون ز خون لبهایم
تحمّل شرر زهر کینه جانکاه است
وقتی امام عصر ما امشب عزادار است
برپایی این روضه ها واجب ترین کار است
پیراهن و شال عزا مولا به تن دارد
امشب تمام عرش با آقا عزادار است
آتش زهر تمام جگرت را سوزاند
نا نداری و عطش چشم ترت را سوزاند
کاسه ی آب ز دستت به زمین می افتد
تشنگی شعله شد و بال و پرت را سوزاند
به هر در کوفتم, انگار راهی نیست
به غیر از بی پناهی که پناهی نیست
سکونت در جهنم کرده هر کس که
به سمت آتش عشق تو راهی نیست