شعر حضرت مسلم

یا مسلم ابن عقیل

یک شب از سال است ما دلداده ها
میشویم از جرگه افتاده ها
تا شود وقف دو ساغر باده ها
دست ما دامان آقا زاده ها

نقشه های شوم

بانگ غریبیت همه جا جار می زند
غربت برای غربت تو زار می زند

هرکس برای آمدنت نقشه می کشد
هرجای شهر یک دل بیمار می زند

بزنند سنگ

دل بیقرار من می تپد از فراق یاری
که نوشته ام بیاید, به دیار بیقراری

چو به عشق پا نهادم, همه هستی ام فنا شد
تن من به تیغ و شمشیر و سرم به چوب داری

بعد از نماز نافله ی شب

بعد از نماز نافله ی شب دلم گرفت

با یاد غربت تو  مرتب دلم گرفت

با دیدن سواره و مرکب دلم گرفت

آقا فقط به خاطر زینب دلم گرفت

دکمه بازگشت به بالا