شعر روز عرفه

عدۀ دیدار کجاست

گل, فزون است, ولی آن گل, بی‌خار کجاست؟
خیمه بسیار بوَد, خیمۀ دلدار کجاست؟

دل آوارۀ من, خانه به دوشِ یار است
ای حرم با من دلخسته بگو, یار کجاست؟

خیلی بدهکارتم

دلواپسِ منی و حواس من به تو نیست
فریاد رس منی و حواس من به تو نیست

دست منو فشردی سنگ جفام و خوردی
نذاشتی ول بگردم منو توو راه اوردی

هواى وصل

هواى وصل تو ما را کشانده تا اینجا
کریم شهر گدا را کشیده تا اینجا
ز بسکه دست گرفتى همین بزرگى تو
گداى بى سر و پا را کشیده تا اینجا

آه ای خدا

گاهی برای عرض حاجت می کنم گریه
گاهی هم از روی ارادت می کنم گریه

شرمندگی از حال و روز من نمایان است
امروز دارم از خجالت می کنم گریه

روضه خوانِ غروب منا

 

 

من گریه میکنم که تماشا کنی مرا
مانند طفل گمشده پیدا کنی مرا

حجت قبول دلبر احرام بسته ام
ای کاش در دعای خودت جا کنی مرا

قربان چشم یار

قربان چشم یار که مانده به راه من

از دور هم به سوی تو باشد نگاه من

من از قرارگاه شب قدر آمدم

یعنی غروب مُزدلفه شد پناه من

بیچاره تر

کیست از این بی نوا بیچاره تر

کیست در کویت ز من آواره تر

کیست در آوارگی صاحب مکان

هر کجا باشم کنار لا مکان

می چسبد

عرفه روضه زینب چقَدَر می چسبد

عرفه دیده ی بارانی و تر می چسبد

عرفه بال بگیرم ز دم روضه ی تو

بزنم تا حرم پاک تو پر می چسبد

دکمه بازگشت به بالا