روز ازل چو نقش به لوحش خدا کشید
اول ز شوق نقشِ رُخ مصطفی کشید
وانگاه از دم و نفس و لحم مصطفی
نوری شگفت از رُخ شیر خدا کشید
روز ازل چو نقش به لوحش خدا کشید
اول ز شوق نقشِ رُخ مصطفی کشید
وانگاه از دم و نفس و لحم مصطفی
نوری شگفت از رُخ شیر خدا کشید
محمّد، با خودش آورد، محبوبش، حبیبش را
حسن، آن باغ حُسنش را، حسین و عطر سیبش را
زنی از راه میآید، که مریم آرزو دارد،
به رویش وا کند، یک لحظه چشمان نجیبش را
به جز مباهله این غائله علاج نداشت
که اعتقاد، نصارا به احتجاج نداشت
به غیر آل عبا، مصطفی به هیچ کسی
در این نبرد نفسگیر احتیاج نداشت
الا یاران به نام یکه فرزند خدا عیسی
قسم بر عهد و پیمانی که ما داریم با عیسی
مبادا شرمگین باشد میان انبیا عیسی
دل ابلیس را باید به دست آریم یا عیسی
در افقی ماورای عرش معلی
آینه دارد خدا، “دَنیٰ فَتَدَلّیٰ”
طعم وجود از که یافت سفرهی خلقت؟
از نمک چهرهی محمد طاها
بعد از هزار نقل حدیث و مباحثه
حل شد دگر به عدل و عدالت معادله
فرمود جبرئیل که ایمان بیاورید
مدح علی ست شأن نزول مباهله