دیگر برایم دلخوشی معنا ندارد
وقتی تو را بابای من دنیا ندارد
رفتی یتیم بی قرار شهر کوفه
حس کرد تازه طفلکی بابا ندارد
دیگر برایم دلخوشی معنا ندارد
وقتی تو را بابای من دنیا ندارد
رفتی یتیم بی قرار شهر کوفه
حس کرد تازه طفلکی بابا ندارد
شکسته بالی و با دخترت سخن گفتی
کمی ز غربت خود را برای من گفتی
چقدر طعنه شنیدی چقدر دم نزدی
چقدر حرف خدا را به مرد و زن گفتی
افتاده بین بستری آتش گرفته
باآتش غم حیدری آتش گرفته
بعد از علی دانست تنها چاه کوفه
رازقدیمی پری آتش گرفته
بابا اتاق پر شده از بوی مادرم
وقتش رسیده پر بکشی سوی مادر
دیگر خجل نباش تو از روی مادرم
فرقت شده شبیه به پهلوی مادرم
دیشب فلک دیدی چه خاکی بر سرم کرد
یک بار دیگر رخت ماتم در برم کرد
دیشب که اشهد گفتنت ذکر لبت بود
امن یجیب ورد لبان زینبت بود
سخنان حضرت امیرالمومنین به حضرت زینب (س)
زینب کنارلاله ی پرپر صبور باش
در داغبال های کبوتر صبور باش
من می رومشبانه , غریبانه دخترم
بر سوزاین غریبی حیدر صبور باش
در شب بهت چشم عرش خدا
پدریمهمان دختر بود
مثل هر شب دوباره نان و نمک
وقتافطار سهم حیدر بود
صبرم تمام شد کفنم را بیاورید
رخت رهایی از بدنم را بیاورید
روحم میان این قفس تنگ خسته است
ازعرش نور پیرهنم را بیاورید
در دلمآتشی از داغ تو بر پا شده است
بیشتراز سر ِ شب زخم سرت وا شده است
لختهخون بسته ببین چادر مادر امشب
قامتتسرخ شده قامت من تا شده است
خسته ام از مردم بی بند و بار ایندیار
گشته نامردی فقط واللهه کار این دیار
مردم کوفه همه راضی به مرگ من شدند
من بمیرم می رسد گویا بهار این دیار
همینکه خون ز سر مرتضی برون میزد
دل شکسته ی زینب ز جا برون می زد
همینکه حضرت حیدر به هر طرف می رفت
ز فرق پاره ی حیدر هوا برون می زد
میان قبلۀ محراب ناله ها کردم
به هرقنوت برای همه دعا کردم
برای اینکه به وصل حبیبه ام برسم
به قلبسوخته هر شب خدا خدا کردم