شعر روضه حضرت زهرا (س)
ای که خیال رفتن ازاین خانه داری
بعد تو زینب می نماید خانه داری
نه سال با تو زندگی چیز کمی نیست
بعد تو من می مانم و دل بی قراری
ای که خیال رفتن ازاین خانه داری
بعد تو زینب می نماید خانه داری
نه سال با تو زندگی چیز کمی نیست
بعد تو من می مانم و دل بی قراری
نه سال با تو شد سپری روزگار من
تنهافقط تو بوده ای غمخوار و یارمن
نه سال با تو زندگی ام عاشقانه بود
من مرد خانه بودم و تو خانه دار من
شأنش ز حدِّ فکر و گمان ها فراتر است
وز هرچه گفته اند و شنیدیم, برتر است
عالَم اگر همه ز سبوی علیست, مست
امّا ز یک تجلّی او, ماتْ حیدر است
«از زبان حضرت زهرا(سلام الله)کنار مزار پیامبر اکرم صلی الله»
اگرچه سایه ای از دخترت به جا مانده
رسیده ام که بگویم قرارِ ما مانده
رسیده ام سرِ خاکی که سایه بانش ریخت
نشسته ام؟ نه قد و قامتم دو تا مانده
بانو شکسته بال و پرت میکشد مرا
زخم نشسته بر جگرت میکشد مرا
وقتی میان بستر خود آه می کشی
سوز صدای مختصرت میکشد مرا
تو رفتی و زهرا به حال زار افتاد
کارم برای مرگ به اصرار افتاد
رفتی اراذل خانه را آتش کشیدند
انسیه الحورات بین نار افتاد
یک کوه غم به سینه تلمبار می شود
وقتی ز درد فاطمه بیدار می شود
این روز ها نماز شب او نشسته است
وقت قیام دیده ی او تار می شود
استخوان تو که مو بردارد
شانه ام لرزش دیگر دارد
موی تو صد گره ی تر دارد
گره های تو چه در سر دارد؟
گریه های شب و روزم به ثمر نزدیک است
کن حلالم که دگر وصلِ سحر نزدیک است
دیده ای گریه ی طوفانیِ زهرایت را
یا علی رخصتِ دیدارِ پدر نزدیک است
ضعفی شدید نیروی او را گرفته بود
دیگر توان ز زانوی او را گرفته بود
در ازدحام پشت در و دود و شعله ها
آتش سراغ گیسوی اورا گرفته بود
درد پـهـلـو خـوب … نـه بدتر شده این روزها
چـهـره ی زهـرا چـه درد آور شده این روزها
از سـر و وضـع پـریـشـان عـلـی فـهمیده اند
خـانـه ی وی بی سر و همسر شده این روزها
وقتی از کوچه نا امید شدند , آتش و در به کارشان آمد
هرچه سیلی افاقه ای ننمود , هیزم تر به کارشان آمد
ریسمان هست, دست حیدر هست , این وسط آن غلاف کارش چیست
احتیاجی نبود اوّل کار , دست آخر به کارشان آمد