باز هم لختهى خون روى سرت مىبینم
من بمیرم ! چقَدَر روى شما آشفته ست
تَرک روىِ سرت خوب نشد ! من چه کنم؟
از چه رو این همه گیسوى شما آشفته ست؟
باز هم لختهى خون روى سرت مىبینم
من بمیرم ! چقَدَر روى شما آشفته ست
تَرک روىِ سرت خوب نشد ! من چه کنم؟
از چه رو این همه گیسوى شما آشفته ست؟
نرو که مردم کوفه به فکر آزارند
که از اذیت و از بغض و کینه سرشارند
تو میروی چه کنم با اهالی این شهر
پس از تو حرمت مارا نگه نمی دارند
ای تیغ مرا لبالب از یارب کُن
ای تیغ بیا و راحتم امشب کُن
بشتاب و سرِ مرا شکاف اما باز
رحمی به دلِ سوخته ی زینب کُن