شعر روضه

سیلی معنادار

آخر در و دیوار کار خودش را کرد
سیلی معنادار کار خودش را کرد

آسان فرو رفت و دشوار خارج شد
کج بودن مسمار کار خودش را کرد

زهر کینه

 

ز زهر کینه شرر تا به پیکرت افتاد,
ترک به قامت همچون صنوبرت افتاد,

زغم مدار سماوات حق زهم پاشید,
به محض اینکه عبای تو بر سرت افتاد,

نسیم صبح

مثل نسیم صبح به عرفان‌ رسیده ایم
وقتی بدست بوس کریمان رسیده ایم

یک دسته ساختیم و به صحن مطهرش
با نغمه امام رضا جان! رسیده ایم

عبایِ مطهرش

زِ درد بال و پری زد ولی پرش اُفتاد
میان کوچه عبایِ مطهرش اُفتاد

دوباره کوچه‌ی باریک و سنگهایِ زمین
مواظب است نیاُفتد که آخرش اُفتاد

دَرگهِ سلطان

ما آبرو زِ دَرگهِ سلطان گرفته ایم
سرمایه ی محبّت و ایمان گرفته ایم

ما سائلانِ کوی امامِ کرامتیم
روزی زِ دستِ شاهِ خراسان گرفته ایم

دورت بگردم

آمدی در خاک ایران,خاک ایران سبز شد
از جنوب کشور من تا خراسان سبز شد

ردِّ پایت شد مسیر رودهای بی قرار
هر کجا که آمدی حتی بیابان سبز شد

مرد غریبی

خادمت پشت در قصر خبر می خواهد

از شب مبهم این فتنه سحر می خواهد

کاش آن خوشه مسموم زبانش می گفت:

لب شیرین تو انگور مگر می خواهد؟

آستان رئـوف

کبوترِ دل من پر زده به سوی خراسان
که آب و دانه یِ خود را بگیرد ازخود سلطان

صدای زائر خسته به گوش شاه رسیده
من آمدم که پناهـم شود امیر غریبان

خورشید هشتم

اینروزها دارد زمین بوی خراسان
شد آسمان هم خادم کوی خراسان

هر کس گره دارد به کارش دست دارد
امروز و هر روز دگر سوی خراسان

بار زهر

اولین حبّه را که می‌خوردی,
کفر می‌رفت تا اذان بدهد
دست شیطان به تیغ زهرآگین
فرق خورشید را نشان بدهد

شکرِ خدا

تا زندہ تر باشی شکستی قفلِ جانَت را
شکرِ خدا آسودہ خوردی شوکرانت را

شکرخدا نه خیزران بوسیدہ رویت را
نه نعل اسبی خرد کردہ استخوانت را

یا غریبا الغربا

روضه شد مُجمل و کوتاه”نشست و برخاست”
رفـت در قـصـر به اکـراه نشـست و برخاسـت

وقتِ برگشت , سـرش زیرِ عـبا پنهـان بـود
بـاز با یک غم جانکاه نشست و برخاست

دکمه بازگشت به بالا