شعر روضه

سلام ای سر بابا

سلام ای سر بابا تنت کجا رفته
شنیده ام که تنت بین بوریا رفته

خوش آمدی‌ پدرم دیدن من آمده ای
چه شد که نصف شبی به خرابه سر زده ای

اهل نیرنگ اند اینجا

بند اول
این بی مرامان اهل نیرنگ اند اینجا
هم کوچه هم پس کوچه ها تنگ اند اینجا
زن هایشان هم خبره ی جنگ اند اینجا
اطفالشان هم در پی سنگ اند اینجا

شوق روضه‌

زمین انداختم در روضه‌ات بار گناهم را
و شستم با گلابِ چشمِ خود روی سیاهم را

هزار و چارصد سال از تو دور افتاده‌ام؛ اما …
به هیئت می‌شوم سرباز, شاهِ کم سپاهم را

شالِ عزا

امشب بنشین لحظه‌ی آتش زدنم را
بنشین و ببین بارِ دگر سوختنم را

یکسال برای غمتان لحظه شمردیم
یک آه بکش چاک زنم پیرهنم را

بوی ماتم میرسد

تا که شادی میرود پشت سرش غم میرسد
باز دارد بر مشامم بوی ماتم میرسد

روز و شب دارم همش لحظه شماری میکنم
جان تو خسته شدم پس کی محرم میرسد

هنگام روضه

دلیل داشت تب و تاب و بیقراری ما
محرم آمد و شد وقت سوگواری ما

برای آخرت ما خدا نگه دارد
در این لباس عزا عکس یادگاری ما

رزقِ گدا

آهی کشید گریه‌ی ما را درآورید
ما را کُشید و شالِ عزا را درآورید

ما داد مثلِ پیرِ جوانمرده میزنیم
وقتی صدایِ گریه‌ی ما را درآورید

یا ولی الله

من که گُم کردم خودم را کاش پیدایم کنید
هِی بگریانید من را تا که دَریایم کنید

چشمِ ما یکسال دنبال سیاهی‌ها دوید
خیمه‌ای اُفتاده هستم باز برپایم کنید

پریشان

میدَرد داغِ تو هر لحظه گریبانِ مرا
کاش خاموش کُنی سینه‌ی سوزانِ مرا

خنده کردند در این شهر همین که گفتم:
برسانید به او حالِ پریشانِ مرا

بوی جدایی

این زمین داغ به دل میدهد آخر..‌. برویم
در من آشوب شده جانِ برادر برویم

خاک اینجا چقدر بوی جدایی دارد
زینت دوش نبی؛ جانِ پیمبر(ص) برویم

تَپِشِ قلب داغدار

ذکر لب های بیقرار, حسین
تَپِشِ قلب داغدار: حسین

روی دیوار خانه مانده هنوز
عکس صحنت به یادگار, حسین

روشن شد از چراغ حسینیه طور اشک
خورشید غبطه می خورد اینجا به نور اشک

داود های مرثیه از راه می رسند
با آیه های تشنه لبی از زبور اشک

دکمه بازگشت به بالا