شعر روضه

شالِ عزا

امشب بنشین لحظه‌ی آتش زدنم را
بنشین و ببین بارِ دگر سوختنم را

یکسال برای غمتان لحظه شمردیم
یک آه بکش چاک زنم پیرهنم را

گیر اُفتادم

میدَرد داغِ تو هر لحظه گریبانِ مرا
کاش خاموش کُنی سینه‌ی سوزانِ مرا

خنده کردند در این شهر همین که گفتم:
برسانید به او حالِ پریشانِ مرا

کوفه میا

در کوچه بی کس و , تنها روانه ام
در اوج غربت است , سیر شبانه ام
در کوفه یاد تو , ماه یگانه ام
این شهر بی حیا , شد آشیانه ام

میا کوفه

نیگا کن به چشم خیسم برگرد
هیشکی اینجا نیس انیسم برگرد
هیشکی نیس نامه مو واست بیاره
گیرم اصلاً بنویسم برگرد

میا کوفه حسین

از سـرِ دار به دلــدار نگـاهی دارد
آه این مرد چه چشمان پر آهی دارد

زیر لب زمزمه دارد که گرفتار شدم
به ره مکـه هر از گاه نگـاهی دارد

روضه تو

در شهر کسی نیست عزادار نباشد
محرم نشود چشم اگر تار نباشد
بی نام تو هرگز گرهی واشدنی نیست
باروضه تو معجزه دشوار نباشد

هجر تو

این من و هجر تو و حال به هم ریخته ام
رحم کن بر من و احوال به هم ریخته ام

منم آن عاشق جامانده ی روز عرفه
سر به زیرم سر اعمال به هم ریخته ام

وصال یار

در مسیر خانه ی لیلا ز جان باید گذشت
تا وصال یار از صد امتحان باید گذشت

بابی انت و امی چونکه گفتی بر حسین ع
دیگر از فرزند و مال و خانمان باید گذشت

شرمنده ام

این کوفیان که منتظر لشکر تواند
تنها به فکر بستن بال و پر تواند

شد زندگی حرام برای کبوترت
در کوفه فکر کشتن نامه بر تواند

کوچه های کوفه

در کوچه های کوفه شدم دربدر حسین
طعنه شنیده ام به سر هر گذر حسین

اینجا کسی پناه به مسلم نمی دهد
آواره ام به کوفه ز شب تا سحر حسین

خرابات غم

روزگاریست که با گریه هم آغوش شدم
در پی آینه ام آینه بر دوش شدم
هیچ کس از من آواره سراغی نگرفت
در خرابات غم انگار فراموش شدم

صید کمندم

با “محبت” آمدی, صید کمندم کرده ای
با همین ترفند ساده, پایبندم کرده ای

بی بهاتر از همه هستم ولی با لطف خود
در میان عاشقانت ارجمندم کرده ای

دکمه بازگشت به بالا