پسری رفت به میدان و جهان ریخت بهم
نفس عالمیان از هیجان ریخت بهم
پدرش محو تماشای جمالش شده بود
در دلش از غم اکبر ضربان ریخت بهم
پسری رفت به میدان و جهان ریخت بهم
نفس عالمیان از هیجان ریخت بهم
پدرش محو تماشای جمالش شده بود
در دلش از غم اکبر ضربان ریخت بهم
جان ِ جانان جهان شد سیر از جان ، آه آه
هم چنان جسم پسر ، بابا پریشان ، آه آه
آنچه می ترسید یعقوب آخر آمد بر سرش
یوسفش شد طعمه ی گرگ بیابان ، آه آه
باید از هر سر این دشت علی بردارم
هر کجا می روم آخر علی اکبر دارم
چند باری وسط راه زمین گیر شدم
چون که باید ز تو هر نقطه کمی بردارم
ای که صدها غزل از هر نظرت می ریزد
می روی پای تو اشک پدرت می ریزد
می روی و دل بابا به تپش افتاده
پاره های دل من پشت سرت می ریزد