شعر شهادت ابن الحسن

ای ماه خون گرفته

ای ماه خون گرفته عمو مضطرت شده
مثل تن علی دل من پرپرت شده

تا گرد و خاک بر سر جسمت بلند شد
گفتم خدا به خیر کند محشرت شده

در بِین روضه‌ایم

در بِین روضه‌ایم و به ما شد عنایتی
جز گریه بر حسین نداریم عادتی

ما وارثان گریهء آدم شدیم پس
داریم تا ابد به خلائق شرافتی

عزیز هستی

مرکب سوار کوچک کرب وبلا شدی

زهرا شدی,علی شدی ومصطفی شدی

وقتی عسل ز لعل لبت بوسه ای گرفت

تنها سواره ی حسن مجتبی شدی

زبان مرثیه

وقتی که اشک روز چو باران و برف بود

کشته شدن برای عمویم به صرف بود

وقتی عسل جوانه زد از کام تشنه ام

سینه برای پر زدنم مثل ظرف بود

یادگاری مدینه

سیـــزدهجام زلعلت زده غم پی در پی

عسل است اینکه به لب ریخته ای یا که می؟

چه شکوهی است در این جشن که برپا کردی

می زدندت همه با هر چه شد از کی تا کی

واحسنا

بی تو در بین حرم بانگ عزا افتاده

وای قاسم, عوض ِ وا عطشا افتاده

چاره ای کن که نمانند به رویِ دستم

عمه ات از نفس و نجمه ز پا افتاده

سیزده جام عسل

آیینه‌ یمرد جمل آمد به میدان

یک شیر دلمانند یل آمد به میدان

با سیزدهجام عسل آمد به میدان

ای لشگرکوفه! اجل آمد به میدان

حسن کرببلا

عزیز من این قده اصرار نکن

مادرتم اومده , اصرار نکن

درسته مرد میدون نبردی

اما اگه بری و برنگردی

وای این نیزه

ناگهان بر سر قتل تو چه دعوا شده است

بند بند بدنت آه زهم واشده است

چه بلایی به سر صورتت آمدقاسم

وای این نیزه چه سان دردهنت جا شده است؟!

یا قاسم ابن الحسن(ع)

ای گدایان رو کنید امشب که آقا قاسم است

تا سحر  پیمانه ریز کاسه ی ما قاسم است

مست مست مستم امشب چون حسن باباشده

که پس از او در دوعالم صاحب ما قاسم است

اهلا من العسل

درست لحظه ی آخر در این محل افتاد

و قطره قطره ی اهلا من العسل افتاد

میان عرصه ی میدان عجیب غوغا شد

مفاصل تن قاسم یکی یکی وا شد

لا افارق عمی

دور از چشم دشمنان … پنهان … می روم لا افارق عمی


گرچه با افت و خیز تا میدان میروم … لا افارق عمی

توی ان خیمه ها هوا کم بود , نفسم تند می زند عمه

خیمه گشته برای من زندان می روم لا افارق عمی

دکمه بازگشت به بالا