شعر شهادت ابن الرضا

جواد الائمه(ع)

شرحی کنار سورهء کوثر گذاشتی
بر روی صفحه، لالهء پرپر گذاشتی

طرز نفس نفس زدنت میکشد مرا
آقاچه شد به روی زمین سر گذاشتی

وارثِ حسین

بعد از سقیفه، چونکه شد اسلام، وَالسلام
دیگر نماند فاطمه را هیچ احترام

آل علی، به حال علی، نوحه گر شدند
تا صبح فجر، تا برسد روز انتقام

عشق

ارث مادر بود این که دوستت دارم زیاد
عشق بود و عشق،هر چه دارم از نامت به یاد

آتشی در سینه دارم بی گمان از عشق توست
سینه،نه،با عشق تو نامش شده باب المراد

شعر شهادت حضرت امام جواد

غریب تر از مجتبی غریبِ زهرا تو
صدای ناله‌ی اَمَن یُجیبِ زهرا تو

بمیرم از غمت آقا کسی نداری که
غریب تر از مجتبی کسی نداری که

ماند تنت زیر آفتاب

سه روز بود که از تو خبرنداشت کسی
تن تو را ز روی بام بر نداشت کسی

به غیر چند کبوتر ،کسی برات نسوخت
شکسته پر تر از این بال و پر نداشت کسی

ابن الرضا(ع)

عجب خجسته حدیثی که همچو گوهر بود
سفارش پدری به جوان دلبر بود
«نرو از آن در کوچک که سمت دیگر بود
که چشم خیل گدایان همیشه بر در بود»

سوزِ عطش

گوشه ای افتاده بود و دست بر زانو گذاشت
گاه‌گاهی دست را بر دیده ی کم سو گذاشت

گاه می پیچید از دردِ زیاد و ناله کرد..
گاه می لرزید و دستش روی پهلو گذاشت

منم خاک پای امام جواد
گدایم گدای امام جواد
پدرمادرم؛قوم‌وخویشم؛خودم
الهی فدای امام جواد

خنده کردند

حُجره‌ی سوخته‌اش کاش دری دیگر داشت
این جوان کاش به بالایِ سرش خواهر داشت
چه شده چند کنیز از پسِ در میخندند
یک‌نفر این طرف و چند نفر میخندند

منبرها

روضه سوزاند، دلِ چوبی منبرها را
خیس کرد اشکِ غمت گونه‌ی نوکرها را
غزلِ مرثیه‌ات مثل زغالی سوزان
باز سوزاند، دلِ نازکِ دفترها را

باید از روضه گفت سربسته
روضه باز است و حجره در بسته
به کدامین گناه در قتل اش
ام رذل اینچنین کمر بسته

هزار شکر

نزن به خاک سرت را دلى نمیسوزد
نکش به حجره پرت را دلى نمیسوزد
دلى به رحم نیامد پس آب آب نکن
ببین جواب شدى رویشان حساب نکن

دکمه بازگشت به بالا