وقتی که الطاف کریمان بی حساب است
هرکس گدای عشق شد عالیجناب است
پس عاقبت به خیری خود را خریده
هرکس اسیر خاندان بوتراب است
وقتی که الطاف کریمان بی حساب است
هرکس گدای عشق شد عالیجناب است
پس عاقبت به خیری خود را خریده
هرکس اسیر خاندان بوتراب است
شکسته پشت غم از بار غصه های رباب
از آن زمان که شنیده است ماجرای رباب
به سوز سینه ی گهواره داغ غمزده است
شرار زخم دل خون لای لای رباب
آهسته گویمت نکند بشنود رباب
گهواره در حراجی بازار دیده اند
شاعر؟؟؟
دارد به سوی تو نظر چشمان مردت
اشک از نگاهت پاک کن با دست سردت
بی شک که دشمن شاد میگردیم با این
ابروی درهم رفته و رخسار زردت
رباب است و خروش و خسته حالی
به دامن اشک و جای طفل خالی
اگر گهواره را پس داده بودند
دلش خوش بود با طفل خیالی