شعر شهادت حضرت رقیه

دلِ بی طاقتش

پیر شد! از حال او بابا خبر دارد فقط
در دلِ بی طاقتش داغ پدر دارد فقط

با مشقّت راه می رفت و امان از آبله
از غم این ماجرا صحرا خبر دارد فقط

آوردمت اینجا

آوردمت اینجا سر بابا به سختی
اخر رسیدم من به تو اما به سختی
این روزها خیلی سرت بابا شلوغ است
آنقدر ها که می شوی پیدا به سختی

دختران فاطمه هستیم

پا برهنه در بیابان خار اذیت میکند
سوز گرما بر تن تب دار اذیت میکند

گاه ما را حرمله با نیزه اش هُل میدهد
گاه ما را خولی بیمار اذیت میکند

پهلو گرفته است

پهلو گرفته است
از اشک چشم سوخته دارو گرفته است

سر با سر آمده
او پیش پاش از مژه جارو گرفته است

کنج خرابه

آخر می آید
بابا برای دیدنم با سر می آید

از گریه هایم
اشک زمین و آسمان ها در می آید

یا عزیز الله

دنیا برای درک مقامش محقر است
او بارگاه جلوه آیات کوثر است

مریم ترین کنیز خدا در خرابه ها
گریان ذبح تشنه ی خود مثل هاجر است

غم هجران

من از غم هجران گله دارم،تو نداری
از شام کماکان گله دارم،تو نداری

موی سر من سوخته و شانه ندارم
از موی پریشان گله دارم،تو نداری

بابا حسین

از سوی نیزه سرو خرامان خوش آمدی
ای گل به دامن گلِ ویران خوش آمدی
مرهم به زخم خار مغیلان خوش آمدی
مهمانِ ریگهای بیابان خوش آمدی

شکل زهرایم

از بس که طی کردم پیاده… زخم شد پایم
خیلی شبیه پیر زن ها راه میآیم

در شرح حال مادرت زهرا قدی خم بود
حالا نگاهم کن بگو که شکل زهرایم

گره افتاده به کارم

گره افتاده به کارم چه کنم نیمه ی شب
خسته و زار و نزارم چه کنم نیمه ی شب

خواب بودم که ز ناقه به زمین پرت شدم
رفته از درد، قرارم چه کنم نیمه ی شب

ابتا یا حسین(ع)

کم آورده به پای تاول پایم سفر حتی
نباید جان به تن می ماند تا ماه صفر حتی

منی که دائما بودم در آغوش پر از مهرت
ندارم از تو و احوال تو دیگر خبر حتی

حال دل خرابمو

دخترم خونه ی نو مبارکه
نمی گم حال دل خرابمو
عمه داره میره اما می دونه
تو گلستون میکنی خرابه رو

دکمه بازگشت به بالا