این یاس پرپر روضه هایش فرق دارد
شعر و غزل گفتن برایش فرق دارد
روی کبود و قامتی خم، دست لرزان
با دیگران لحن صدایش فرق دارد
این یاس پرپر روضه هایش فرق دارد
شعر و غزل گفتن برایش فرق دارد
روی کبود و قامتی خم، دست لرزان
با دیگران لحن صدایش فرق دارد
پس از سه ماه به او چشمِ کودکان اُفتاد
بلند شد برود راه ، ناگهان اُفتاد
پس از سه ماه به سمتِ تنور خود را بُرد
پس از سه ماه چه شد که به فکرِ نان اُفتاد
ای برادر چه میکنی با خود
چند روزیست سرد و خاموشی
سر به زانو گرفتهای چندی
لبِ خود میگَزی نمیجوشی
دیگر بعید است این نفس بالا بیاید
باید برای یاریاش اسما بیاید
شب بود و باران بود و آب از چاه برداشت
تا که برای شستن دریا بیاید
عرش فرشی زیر پای فاطمه است
در حریم قدس جای فاطمه است
خلقت عالم برای فاطمه است
عقل مست جلوه ی زهرایی اش
پرتو انسیه الحورایی اش
میخواست راوی این غزل سربسته باشد
پس فرض کن بال کبوتر بسته باشد
میخواست اما آخرش طاقت نیاورد
کتمان کند پهلوی مادر بسته باشد
دیده ات را باز کن بر زخم ما مر هم ببند
این چنین مگذار مارا بار ما را هم ببند
مشکل افتاده به کارم فاطمه اعجاز کن
بار دیگر پلک های زخمی ات را باز کن
سلام بر بدن زخمی ات پرستویم
توان نمانده دگر در میان زانویم
خودم تمام تنت را به اشک می شویم
ازین به بعد غمم را به چاه می گویم
دلِ شکستهی ما باز در حوالیِ توست
شب است و گریهی ما از شکسته بالیِ توست
چه میشود که از این چهره دست برداری
از این کبود – که در پرده است – برداری
شمعم که آب کرده مرا شعله های در
بسته دَرِ اُمید به من ماجرای در
مانند درد سر شده این دردِ سر مرا
بد جور خورده بر سر من تخته های در
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت
دیدم رسول, اُمّ أبیهات خوانده است
گفتم کم است دخت پیمبر بخوانمت
با دست عشق روی گِل شیعه کار شد
شیعه به مهر فاطمه سرمایه دار شد
بر آستان فاطمه هر کس که سر سپرد
حق بر دلش نوشت که والا تبار شد