شب بود و می رفتند مادررابشویند
با اشک ها جان پیمبر را بشویند
شب بود و گیسوی سپیدش راندیدند
با اینکه باید ابتدا سر را بشویند
شب بود و می رفتند مادررابشویند
با اشک ها جان پیمبر را بشویند
شب بود و گیسوی سپیدش راندیدند
با اینکه باید ابتدا سر را بشویند
خانه های قدیم را دیدی همچنان که درش بزرگتر است
گر که میخی به داخل در خورد این سر از آن سرش بزرگتر است
حال بنشین خودت حساب بکن لگد و تازیانه و اینکه
پشت در مادری است که قطعا درب از پیکرش بزرگتر است
غریبی مرا آنان چو دیدند
به درب خانه ام اتش کشیدند
لگد بر در زدو دیدم به چشمم
چگونه یاس را از شاخه چیدند
مادر از زندگی خویش تو بیزار مشو
ای قرار دل من خسته ز دلدار مشو
خیز و تا جمع کنم بستر خونین تو را
مرو از هوش دگر خسته و بیمارمشو
ای بهشت آرزویم پر مکش
سایه ات را از سر حیدر مکش
آفتابم شب مکن روز مرا
خیز و بنگرحال امروز مرا
سینه لبریز فراق یار, حتی بیشتر
دل اسیر خندهی دلدار, حتی بیشتر
گفت احمد, حسن اگر شخصی شود1
میشود ار فاطمه سرشار, حتی بیشتر
امشب سکوت شهر پر از عطر یاس شد
تابوت روی دوش یتیمان فاطمه است …
محسن نورپور
دلم پر خون ز غوغای زمانه
بزن قنفذ بزن با تازیانه
که تا حیدر پرو بالم نبیند
وصیت می کنم غسل شبانه
علی آمره
لرزه نشسته است به دست دعای تو
شد سر به زیر پیش همه مرتضای تو
حال تو بست دست مرا آن طناب نه
حالم گرفته است زحال و هوای تو
کوچه پر از صداست, دلم شور می زند
این ناله از کجاست؟ دلم شور می زند
دستی زمخت, آمده بالا در ازدحام…
این مرد بی حیاست, دلم شور می زند
قلم به دفتر حق نقش شوکتت انداخت
تمام جلوه ای از شرح آیتت انداخت
نبود جاده و پایی قدم در آن بزنم
خدا دلم به مسیر محبتت انداخت
دعـا بس اسـت عـزیـزم بـرای همسایه
کمی دعـا به خودت کن به جـای همسایه
بـرای تک تکشان مغفـرت طلب کـردی
ولـی بـه روت درآمـد صـدای همسایه